فیک جداناپذیر پارت ۹۶
فیک جداناپذیر پارت ۹۶
از زبان ات
هوا خیلی سرد بود ولی مقدار سرما و وزش شدید سرد باد برام مهم نبود تو حیاط روی تاب نشسته بودم و به آسمون سفید بدون هیچ ابر خیره شدم
یک ماهه که از اون شب میگذره اما هنوز نمی تونم راه برم نگرانم می ترسم که دیگه برای همیشه تا آخر عمرم نتونم دیگه راه برم
هرکاری میکنم نمی تونم پاهامو حس کنم انگار واقعا فلج شدم البته تو این یه مدت جونگ کوک خیلی خوب هوامو داشت (با یه حالت کنایه)
آره خیلی مراقبم بود باوجود اینکه می دونست درد دارم و نمی تونم راه برم ولی هر شب... هر شب دردمو بیشتر می کرد با وجود اینکه می دونست درد دارم با وجود اینکه التماسش می کردم این کارو نکنه اما اون...
به صورت ناگهانی اشکام تو چشمام جمع شدن و دیدمو تار می کردن
این یک ماه رو با هر سختی که داشت گذروندم ولی دیگه خسته شدم دلم می خواد از اینجا برم هرجایی که هست فقط خودمو محو کنم گم و گور کنم خلاص کنم از دستش فرار کنم
یدفه دیدم دست یه نفر روی شونم قرار گرفت می دونستم جنیه
جنی: نمی خوای بیای تو اینجا هوا خیلی سرده نمی خوام سرما بخوری خواهش میکنم همین الان بیا با هم بریم تو
یه نفس عمیقی کشیدم و گفتم: تو برو تو من یکم دیگه اینجا می مونم
جنی: باشه عشقم هرجور که خودت مایلی فقط مراقب خودت باش یه وقت مریض نشی باشه؟
اینو گفت و رفت آره دیگه نمی خوام برگردم تو حاضرم بمیرم ولی دیگه پامو تو اون عمارت نزارم
شب دوباره مثل همیشه طبق معمول سونگمین به دستگاهی آورد که شاید بتونه باهاشون پاهامو شفا بده تا بتونم حداقل پاهامو حس کنم بتونم رو پاهام باستم نه با عصا نه اینکه یه نفر کولم کنه راه ببرتم
دراز کشیدم رو تخت اما منتظر معجزه نبودم که بتونم دوباره راه برم
سونگمین هربار ازم می پرسید که چیزی رو حس می کنم یا نه منم با سر تکون دادنام جوابمو به معنی نه تکون می دادم
تو این یک ماه همه چی برام مثل یه کابوس بود یک ماه بود که دیگه هیچ لبخندی رو لبام نیومده بود
مثل هربار با نا امیدی مواجه میشدم همه هم سعی می کردن این واقعیت رو که دیگه نمی تونم راه برمو با یه لبخند مخفی کنن انگار بچم و هیچی حالیم نیست
سونگمین: نا امید نشو فردا و پس فرداش هفته ها ماه ها و سال ها ادامه میدیم بهت قول میدم دوباره می تونی راه بری دوباره تو رو رو پاهات میبینم اینو بهت قول میدم ات
ات: خودتو خسته نکن من که دیگه می دونم نمی تونم تا آخر عمرم راه برم پس سعی نکن که ازم مخفیش کنی
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم بغضم ترکید اشکام به سرعت از چشمام سرازیر میشدن سونگمین سریع اومد منو تو بغلش گرفت و سرمو نوازش می کرد
سونگمین: ات خواهش می کنم دیگه گریه نکن حالمو خراب نکن بهت قول دادم که دوباره تورو سره پامیبینم پس بیخودی گریه نکن
اما من...
از زبان ات
هوا خیلی سرد بود ولی مقدار سرما و وزش شدید سرد باد برام مهم نبود تو حیاط روی تاب نشسته بودم و به آسمون سفید بدون هیچ ابر خیره شدم
یک ماهه که از اون شب میگذره اما هنوز نمی تونم راه برم نگرانم می ترسم که دیگه برای همیشه تا آخر عمرم نتونم دیگه راه برم
هرکاری میکنم نمی تونم پاهامو حس کنم انگار واقعا فلج شدم البته تو این یه مدت جونگ کوک خیلی خوب هوامو داشت (با یه حالت کنایه)
آره خیلی مراقبم بود باوجود اینکه می دونست درد دارم و نمی تونم راه برم ولی هر شب... هر شب دردمو بیشتر می کرد با وجود اینکه می دونست درد دارم با وجود اینکه التماسش می کردم این کارو نکنه اما اون...
به صورت ناگهانی اشکام تو چشمام جمع شدن و دیدمو تار می کردن
این یک ماه رو با هر سختی که داشت گذروندم ولی دیگه خسته شدم دلم می خواد از اینجا برم هرجایی که هست فقط خودمو محو کنم گم و گور کنم خلاص کنم از دستش فرار کنم
یدفه دیدم دست یه نفر روی شونم قرار گرفت می دونستم جنیه
جنی: نمی خوای بیای تو اینجا هوا خیلی سرده نمی خوام سرما بخوری خواهش میکنم همین الان بیا با هم بریم تو
یه نفس عمیقی کشیدم و گفتم: تو برو تو من یکم دیگه اینجا می مونم
جنی: باشه عشقم هرجور که خودت مایلی فقط مراقب خودت باش یه وقت مریض نشی باشه؟
اینو گفت و رفت آره دیگه نمی خوام برگردم تو حاضرم بمیرم ولی دیگه پامو تو اون عمارت نزارم
شب دوباره مثل همیشه طبق معمول سونگمین به دستگاهی آورد که شاید بتونه باهاشون پاهامو شفا بده تا بتونم حداقل پاهامو حس کنم بتونم رو پاهام باستم نه با عصا نه اینکه یه نفر کولم کنه راه ببرتم
دراز کشیدم رو تخت اما منتظر معجزه نبودم که بتونم دوباره راه برم
سونگمین هربار ازم می پرسید که چیزی رو حس می کنم یا نه منم با سر تکون دادنام جوابمو به معنی نه تکون می دادم
تو این یک ماه همه چی برام مثل یه کابوس بود یک ماه بود که دیگه هیچ لبخندی رو لبام نیومده بود
مثل هربار با نا امیدی مواجه میشدم همه هم سعی می کردن این واقعیت رو که دیگه نمی تونم راه برمو با یه لبخند مخفی کنن انگار بچم و هیچی حالیم نیست
سونگمین: نا امید نشو فردا و پس فرداش هفته ها ماه ها و سال ها ادامه میدیم بهت قول میدم دوباره می تونی راه بری دوباره تو رو رو پاهات میبینم اینو بهت قول میدم ات
ات: خودتو خسته نکن من که دیگه می دونم نمی تونم تا آخر عمرم راه برم پس سعی نکن که ازم مخفیش کنی
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم بغضم ترکید اشکام به سرعت از چشمام سرازیر میشدن سونگمین سریع اومد منو تو بغلش گرفت و سرمو نوازش می کرد
سونگمین: ات خواهش می کنم دیگه گریه نکن حالمو خراب نکن بهت قول دادم که دوباره تورو سره پامیبینم پس بیخودی گریه نکن
اما من...
۴۱.۵k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.