فیک جداناپذیر پارت ۹۸
فیک جداناپذیر پارت ۹۸
از زبان ات
لباش دیگه نزدیک بود به لبام برسه که از پنجره ی بالکن چشمم به دونه های ریز برف خورد
ات: جونگ کوک اونجا رو ببین داره برف میاد
می تونستم حس کنم که هیچ هیجانی براش نداشت ظاهراً بدجور زدم تو ذوقش تو خماری نگهش داشتم
بلندم کرد و بردم سمت بالکن دونه های ریز برف روی صورتم می نشست یه آسمون خیره شدم همیشه تماشای دیدن بارش برف برام آرامش بخش بود پس چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم و ریه هامو باهاش پر کردم
به جونگ کوک گفتم منو بزاره پایین می خواستم یه چیزی رو امتحان کنم با وجود اینکه همه ی دکترا بهم گفتن شدنی نیست
ات: جونگ کوک ولم کن می خوام امتحانش کنم
جونگ کوک: اما ات...
ات: بهم اعتماد کن
من باید خودم ببینم که امکانش هست یا نیست من می تونم از پسش بر بیام پس تو هم باورم داشته باش
جونگ کوک: مطمئنی می خوای واقعاً انجامش بدی؟
ات: فقط کافیه باورم داشته باشی
بعد از چند ثانیه مکث کردن بالاخره جناب اجازه دادن و خیلی آروم و با تردید رهام کردن از چیزی که میدیدم حیرت زده شده بودم باورم نمیشد یعنی ممکنه؟ آخه چطوری همه ی دکترا گفتن که دیگه برگشتنی نیست اما الان... این غیر ممکنه
جونگ کوک: ات تو الان...
ات: تونستم جونگ کوک من بالاخره تونستم
آروم سمتش قدم برداشتم درسته که هنوز پاهام می لرزید چون مدت زیادی بود که ازشون کار نکشیده بودم اما بالاخره موفق شدم
با آخرین قدمی که سمتش برداشتم حس کردم یدفه تعادلم رو از دست دادم اما قبل از اینکه کامل روی زمین فرود بیام جونگ کوک به موقعیت منو گرفت
باورم نمیشه که دوباره تونستم راه برم از شدت خوشحالی و شوک ناگهانی که بهم وارد شده بود فقط اشک می ریختم
همتون فکر می کردین ات تا آخرش فلج میمونه؟ حالا وقتی بفهمین چطوری کارش به اینجا ها رسیده انقدر عصبانی میشین که دلتون می خواد فقط یه نفرو حالا هرکی پیدا کنین تیکه پارش کنین
فکر میکنین کار جونگ کوک باشه یا؟...
از زبان ات
لباش دیگه نزدیک بود به لبام برسه که از پنجره ی بالکن چشمم به دونه های ریز برف خورد
ات: جونگ کوک اونجا رو ببین داره برف میاد
می تونستم حس کنم که هیچ هیجانی براش نداشت ظاهراً بدجور زدم تو ذوقش تو خماری نگهش داشتم
بلندم کرد و بردم سمت بالکن دونه های ریز برف روی صورتم می نشست یه آسمون خیره شدم همیشه تماشای دیدن بارش برف برام آرامش بخش بود پس چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم و ریه هامو باهاش پر کردم
به جونگ کوک گفتم منو بزاره پایین می خواستم یه چیزی رو امتحان کنم با وجود اینکه همه ی دکترا بهم گفتن شدنی نیست
ات: جونگ کوک ولم کن می خوام امتحانش کنم
جونگ کوک: اما ات...
ات: بهم اعتماد کن
من باید خودم ببینم که امکانش هست یا نیست من می تونم از پسش بر بیام پس تو هم باورم داشته باش
جونگ کوک: مطمئنی می خوای واقعاً انجامش بدی؟
ات: فقط کافیه باورم داشته باشی
بعد از چند ثانیه مکث کردن بالاخره جناب اجازه دادن و خیلی آروم و با تردید رهام کردن از چیزی که میدیدم حیرت زده شده بودم باورم نمیشد یعنی ممکنه؟ آخه چطوری همه ی دکترا گفتن که دیگه برگشتنی نیست اما الان... این غیر ممکنه
جونگ کوک: ات تو الان...
ات: تونستم جونگ کوک من بالاخره تونستم
آروم سمتش قدم برداشتم درسته که هنوز پاهام می لرزید چون مدت زیادی بود که ازشون کار نکشیده بودم اما بالاخره موفق شدم
با آخرین قدمی که سمتش برداشتم حس کردم یدفه تعادلم رو از دست دادم اما قبل از اینکه کامل روی زمین فرود بیام جونگ کوک به موقعیت منو گرفت
باورم نمیشه که دوباره تونستم راه برم از شدت خوشحالی و شوک ناگهانی که بهم وارد شده بود فقط اشک می ریختم
همتون فکر می کردین ات تا آخرش فلج میمونه؟ حالا وقتی بفهمین چطوری کارش به اینجا ها رسیده انقدر عصبانی میشین که دلتون می خواد فقط یه نفرو حالا هرکی پیدا کنین تیکه پارش کنین
فکر میکنین کار جونگ کوک باشه یا؟...
۲۸.۲k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.