پارت۶۸
پارت۶۸
ویو یوری
از خواب بیدار شدم ساعت دیگه نزدیک ۱بود دیدم تهیونگ نیست فهمیدم رفته پایین دلم درد وحشتناکی داشت خیلی زیاده روی کرد دیشب میخواستم بلند بشم که از درد افتادم زمین و جیغ زدم که تهیونگ اومد بالا
ویو تهیونگ
روی مبل نشسته بودم توی گوشی بودم که صدای جیغ یوری اومد با نگرانی رفتم بالا که دیدم یوری دلش و گرفته و گریش گرفته
تهیونگ:یوری چیشده
یوری:یعنی تو نمیدونی ها(گریه)
تهیونگ:ببخشید خب حالا
یوری:برو گمشو بیشعور من دارم میمیرم اخ اییی
تهیونگ:خب حالا ببخشید دیگه زیاده روی نمیکنم بیا بریمپایین
یوری:خیلی دردمیکنه نمیشه
تهیونگ:بغلت میکنم
و یوری و بغل کرد و رفتن پایین و یوری و گذاشت سر صندلی و غذارو اورد و خودش هم نشست و شروع به خوردن غذا کردن
تهیونگ:اروم بخور
یوری:حرف نزن با من گشنمه قهرم باهات
تهیونگ:خب الان میپره تو گلوت
یوری:من اصن چرا دارم باهات حرف میزنم هان من باهات قهرم
تهیونگ:خب ببخشید دیگه عشقم
یوری:......
تهیونگ:قشنگم
یوری:.......
تهیونگ:نمیبخشی باشه پس منم این خبر که جونگکوک و جینگ یی میخوان ازدواج کنن و بهت نمیگم و تنهایی میرم عروسی
یوری:چیییییی واقعااا
تهیونگ:چیشد اشتی کردی
یوری:اره اره اشتیم
تهیونگ:اره واقعا
یوری:خیلی خوبه ولیجینگ یی دیشب چیزی نگفت به من
تهیونگ:چون جینگ یی نمیدونه جونگکوک میخواد امشب ازش خواستگاری کنه و ماهم دعوتیم تو مراسم خواستگاری
یوری:عه چه خوبببب عالیه
تهیونگ:خب دیگه حالا غذاتو بخور
یوری:تهیونگا
تهیونگ :هوم
یوری:من خیلی دوست دارم میشه قول بدی هیچ وقت ترکم نکنی
تهیونگ:معلومه قول میدم بعدم من عاشقتم دیوونه
و غذاشون و خوردن و تموم و شب هم برای مراسم خواستگاری حاضر شدن و جونگکوک هم از جینگ یی خواستگاری کرد و بعد از دوماه ازدواج کردن یه هفته بعد از ازدواج جونگکوک و جینگ یی گروه یوری دیسبند شد و دیگه قرار داد و تمدید نکردن و به عنوان آدم های عادی به زندگی شون ادمه دادن یوری از اونجایی که توی دانشگاه کاراموزی واسه قاضی بودن کرده بود کاملا آمادگی داشت و برای دادگاه مرکزی سئول بخش جنایی درخواست فرستاد و درخواستش هم قبول شد و جینگ یی و ایری کارشون و به عنوان یه دکتر شروع کردن و اه لام و ای می هم یه شرکت طراحی لباس زدن و یوآ هم به عنوان یه دکتر کارش و توی کره شروع کرد و دایسی هم که همون سال از کار بازیگری خارج شد کارش رو به عنوان یه وکیل شروع کرد و همهشون زندگی جدید و شروع کردن
....................
ویو یوری
از خواب بیدار شدم ساعت دیگه نزدیک ۱بود دیدم تهیونگ نیست فهمیدم رفته پایین دلم درد وحشتناکی داشت خیلی زیاده روی کرد دیشب میخواستم بلند بشم که از درد افتادم زمین و جیغ زدم که تهیونگ اومد بالا
ویو تهیونگ
روی مبل نشسته بودم توی گوشی بودم که صدای جیغ یوری اومد با نگرانی رفتم بالا که دیدم یوری دلش و گرفته و گریش گرفته
تهیونگ:یوری چیشده
یوری:یعنی تو نمیدونی ها(گریه)
تهیونگ:ببخشید خب حالا
یوری:برو گمشو بیشعور من دارم میمیرم اخ اییی
تهیونگ:خب حالا ببخشید دیگه زیاده روی نمیکنم بیا بریمپایین
یوری:خیلی دردمیکنه نمیشه
تهیونگ:بغلت میکنم
و یوری و بغل کرد و رفتن پایین و یوری و گذاشت سر صندلی و غذارو اورد و خودش هم نشست و شروع به خوردن غذا کردن
تهیونگ:اروم بخور
یوری:حرف نزن با من گشنمه قهرم باهات
تهیونگ:خب الان میپره تو گلوت
یوری:من اصن چرا دارم باهات حرف میزنم هان من باهات قهرم
تهیونگ:خب ببخشید دیگه عشقم
یوری:......
تهیونگ:قشنگم
یوری:.......
تهیونگ:نمیبخشی باشه پس منم این خبر که جونگکوک و جینگ یی میخوان ازدواج کنن و بهت نمیگم و تنهایی میرم عروسی
یوری:چیییییی واقعااا
تهیونگ:چیشد اشتی کردی
یوری:اره اره اشتیم
تهیونگ:اره واقعا
یوری:خیلی خوبه ولیجینگ یی دیشب چیزی نگفت به من
تهیونگ:چون جینگ یی نمیدونه جونگکوک میخواد امشب ازش خواستگاری کنه و ماهم دعوتیم تو مراسم خواستگاری
یوری:عه چه خوبببب عالیه
تهیونگ:خب دیگه حالا غذاتو بخور
یوری:تهیونگا
تهیونگ :هوم
یوری:من خیلی دوست دارم میشه قول بدی هیچ وقت ترکم نکنی
تهیونگ:معلومه قول میدم بعدم من عاشقتم دیوونه
و غذاشون و خوردن و تموم و شب هم برای مراسم خواستگاری حاضر شدن و جونگکوک هم از جینگ یی خواستگاری کرد و بعد از دوماه ازدواج کردن یه هفته بعد از ازدواج جونگکوک و جینگ یی گروه یوری دیسبند شد و دیگه قرار داد و تمدید نکردن و به عنوان آدم های عادی به زندگی شون ادمه دادن یوری از اونجایی که توی دانشگاه کاراموزی واسه قاضی بودن کرده بود کاملا آمادگی داشت و برای دادگاه مرکزی سئول بخش جنایی درخواست فرستاد و درخواستش هم قبول شد و جینگ یی و ایری کارشون و به عنوان یه دکتر شروع کردن و اه لام و ای می هم یه شرکت طراحی لباس زدن و یوآ هم به عنوان یه دکتر کارش و توی کره شروع کرد و دایسی هم که همون سال از کار بازیگری خارج شد کارش رو به عنوان یه وکیل شروع کرد و همهشون زندگی جدید و شروع کردن
....................
۳۸۹
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.