پارت۶۷
پارت۶۷
یوآ:یوریییییی
یوری:یوآآآآآآآ
و همو بغل کردن
دایسی:خوبه حالا دیگه بشینید
یوآ:یوری خیلی دلم برات تنگ شده بود
یوری:منم
یوآ:خیلی پیشرفت کردی هااا افرین بهت افتخار میکنم
یوری:ممنونم توهم پیشرفت کردی
یوآ:اهوم
یوری:خیلی جای یورا خالیه(بغض)
یوآ:هعییی اره واقعا وقتی خبرش بهم رسید حالم خیلی بد شد اون واقعا خواهرم بود تو و دایسی و یورا شما ۳تا مثل خواهرای نداشتم بودید ولی وقتی شنیدم یورا رفت حالم افتضاح شد
یوری:خیلی زود رفت اون منو تنها گذاشت
یوآ:اهوم
دایسی:بچه ها بسه یورا نمیخواد ما ناراحت باشیم
یوری و یوآ:اهوم
دایسی:الاناست که جینگ یی دیوونه هم برسه
یوری:اره(خنده)
خلاصه که بقیه دخترا هم اومدن و اون شب حسابی باهم وقت گذروندن و خندیدن همشون مست کرده بودن ولی یوری مست نکرده بود و هوشیار بود تا اخرش موند ولی دخترا خوابشون برد و یوری هم وسایل و جمع کرد و خونه رو تمیز کرد و برگشت به سمت خونه خودش و تهیونگ فکر میکرد تهیونگ خوابه ولی وقتی درو باز کرد دید تهیونگ داره گیم میزنه
یوری:اقارو باش من در نزدم فکر کردم تو خوابیدی بعد داری بازی میکنی
تهیونگ:عه اومدی اخه مگه میشه بخوابم قول دادی وقتی پدرومادرت برگشتن منو توهم رابطه داشته باشیم و منم هرچقدر خواستم پیش برم و تو هیچی نمیگی یادت رفت
یوری:عه تو یادته هنوز
تهیونگ:معلومه نکنه فکر کردی یادم میره هان
یوری:خب حالا چیکار کنیم
تهیونگ:لباست که خیلی بازه منم که منتظرت بودم و امشب خلاصه که وقتشه
یوری:چییی
و تهیونگ یوری و بغل کرد و به سمت اتاق بردش
تهیونگ:خب دیگه شنیدی چی بریمم
و خب خلاصه که از ساعت۱ تا ساعت ۹صبح درگیر کاراشون بودن(📿📿) و بعد از تموم شدن کاراشون حموم کردن و خوابیدن اونشب تهیونگ خیلی سخت گرفته بود و توجه هم نکرد که یوری تازه اولین بارشه و خیلی خشن پیشرفت ساعت ۱۲ شد و تهیونگ دیگه بیدار شد و رفت و غذا درست کرد و خونه رو تمیز کرد و منتظر موند تا یوری هم بیدار بشه که بعد از نیم ساعت یوری هم بیدار شد
..................
یوآ:یوریییییی
یوری:یوآآآآآآآ
و همو بغل کردن
دایسی:خوبه حالا دیگه بشینید
یوآ:یوری خیلی دلم برات تنگ شده بود
یوری:منم
یوآ:خیلی پیشرفت کردی هااا افرین بهت افتخار میکنم
یوری:ممنونم توهم پیشرفت کردی
یوآ:اهوم
یوری:خیلی جای یورا خالیه(بغض)
یوآ:هعییی اره واقعا وقتی خبرش بهم رسید حالم خیلی بد شد اون واقعا خواهرم بود تو و دایسی و یورا شما ۳تا مثل خواهرای نداشتم بودید ولی وقتی شنیدم یورا رفت حالم افتضاح شد
یوری:خیلی زود رفت اون منو تنها گذاشت
یوآ:اهوم
دایسی:بچه ها بسه یورا نمیخواد ما ناراحت باشیم
یوری و یوآ:اهوم
دایسی:الاناست که جینگ یی دیوونه هم برسه
یوری:اره(خنده)
خلاصه که بقیه دخترا هم اومدن و اون شب حسابی باهم وقت گذروندن و خندیدن همشون مست کرده بودن ولی یوری مست نکرده بود و هوشیار بود تا اخرش موند ولی دخترا خوابشون برد و یوری هم وسایل و جمع کرد و خونه رو تمیز کرد و برگشت به سمت خونه خودش و تهیونگ فکر میکرد تهیونگ خوابه ولی وقتی درو باز کرد دید تهیونگ داره گیم میزنه
یوری:اقارو باش من در نزدم فکر کردم تو خوابیدی بعد داری بازی میکنی
تهیونگ:عه اومدی اخه مگه میشه بخوابم قول دادی وقتی پدرومادرت برگشتن منو توهم رابطه داشته باشیم و منم هرچقدر خواستم پیش برم و تو هیچی نمیگی یادت رفت
یوری:عه تو یادته هنوز
تهیونگ:معلومه نکنه فکر کردی یادم میره هان
یوری:خب حالا چیکار کنیم
تهیونگ:لباست که خیلی بازه منم که منتظرت بودم و امشب خلاصه که وقتشه
یوری:چییی
و تهیونگ یوری و بغل کرد و به سمت اتاق بردش
تهیونگ:خب دیگه شنیدی چی بریمم
و خب خلاصه که از ساعت۱ تا ساعت ۹صبح درگیر کاراشون بودن(📿📿) و بعد از تموم شدن کاراشون حموم کردن و خوابیدن اونشب تهیونگ خیلی سخت گرفته بود و توجه هم نکرد که یوری تازه اولین بارشه و خیلی خشن پیشرفت ساعت ۱۲ شد و تهیونگ دیگه بیدار شد و رفت و غذا درست کرد و خونه رو تمیز کرد و منتظر موند تا یوری هم بیدار بشه که بعد از نیم ساعت یوری هم بیدار شد
..................
۴۸۱
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.