پارت۷۰
پارت۷۰
یوری:سلام
تهیونگ:.......
یوری:حواست کجاست میگم سلام
تهیونگ:عه اها سلام
یوری:یدقیقه بیا کارت دارم
تهیونگ:یوری بیخیال اصلا حوصله ندارم
یوری:تهیونگ منظورت از این رفتارت چیه اصلا معلومه چته تو صحبتمون شده در حد یه سلام و خداحافظ اصلا این چندروز حال من و پرسیدی اصلا میدونی امشب چی میخواستم بهت بگم
تهیونگ:یوری خستم کار دارم میدونی چقدر فشار رومه
یوری:یعنی فشار فقط روی توعه اره من اصلا فشار روم نیست (گریه و داد)
تهیونگ:سر من داد نزن(عربده)
یوری:تهیونگ بسه بسه فقط بگو یعنی چی این رفتارا دِ لعنتی بگو(باگریه به سینه تهیونگ میزنه)
که تهیونگ میزنش کنار و میره توی اتاق
(نکته پدر و مادر واقعی یوری میدونن که یوری بارداره)
یوری نشست روی زمین و گریه میکرد
یوری:چته تو اخه چرا اینجوری میکنی نمیگی منم ادمم(گریه)
که یدفعه شکمش درد گرفت ودستش وگذاشت روی شکمش
یوری:اخخخ.... مامانی چیشده توهم برایمامانت ناراحت شدی اشکالی نداره قشنگم دیگه بهخودم فشار نمیارم تا اذیت نشی
و اشکاش و پاک کرد و رفت توی اتاقشون و پشت به تهیونگ خوابید
ویو تهیونگ
چندوقتیه خیلی درگیر کارام و ازاون بدتر یه اتفاق بد افتاده اکس قدیمی من برگشته و گفته میخواد زندگی منو نابود کنه خیلی اعصابم خرابه وقتی رفتم خونه یوری هم اعصابمو خورد کرد و باهاش دعوا کردم اوففف واقعا نمیدونم چیکار کنم
*پرش زمانی به چندروز*
...........
یوری:سلام
تهیونگ:.......
یوری:حواست کجاست میگم سلام
تهیونگ:عه اها سلام
یوری:یدقیقه بیا کارت دارم
تهیونگ:یوری بیخیال اصلا حوصله ندارم
یوری:تهیونگ منظورت از این رفتارت چیه اصلا معلومه چته تو صحبتمون شده در حد یه سلام و خداحافظ اصلا این چندروز حال من و پرسیدی اصلا میدونی امشب چی میخواستم بهت بگم
تهیونگ:یوری خستم کار دارم میدونی چقدر فشار رومه
یوری:یعنی فشار فقط روی توعه اره من اصلا فشار روم نیست (گریه و داد)
تهیونگ:سر من داد نزن(عربده)
یوری:تهیونگ بسه بسه فقط بگو یعنی چی این رفتارا دِ لعنتی بگو(باگریه به سینه تهیونگ میزنه)
که تهیونگ میزنش کنار و میره توی اتاق
(نکته پدر و مادر واقعی یوری میدونن که یوری بارداره)
یوری نشست روی زمین و گریه میکرد
یوری:چته تو اخه چرا اینجوری میکنی نمیگی منم ادمم(گریه)
که یدفعه شکمش درد گرفت ودستش وگذاشت روی شکمش
یوری:اخخخ.... مامانی چیشده توهم برایمامانت ناراحت شدی اشکالی نداره قشنگم دیگه بهخودم فشار نمیارم تا اذیت نشی
و اشکاش و پاک کرد و رفت توی اتاقشون و پشت به تهیونگ خوابید
ویو تهیونگ
چندوقتیه خیلی درگیر کارام و ازاون بدتر یه اتفاق بد افتاده اکس قدیمی من برگشته و گفته میخواد زندگی منو نابود کنه خیلی اعصابم خرابه وقتی رفتم خونه یوری هم اعصابمو خورد کرد و باهاش دعوا کردم اوففف واقعا نمیدونم چیکار کنم
*پرش زمانی به چندروز*
...........
۴۵۶
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.