پارت پنجاه و یک...
#پارت پنجاه و یک...
#کارن....
در خونه عمو که رسیدم پیاده شدم و زنگ و زدم ....
بعد از چند دقیقه عمو در رو باز کرد ...
عمو: به اخمو خان چه حال و احوال....
من: سلام عمو جون والا ما دو دقیقه نیست با هم حرف زدیم چه خبری باید باشه...
عمو : خوب بابا تو هم همش بزن تو حال ادم .....بیا بریم سوار این ابو قراضه(درسته؟) که دلم واسه کارین یه ذره شده....
من: اولن ماشین به این خوبی دارم کجاش ابو قرضه هستش بعدم فقط واسه کارین دلتون تنگ شده؟....
عمو : بله فقط کارین نه پس دلم واسه تو برج غرور و اون مشنگ خان تنگ بشه....
من: مشنگ رو با کامین بودین؟؟؟... من برج غرور...داشتیم عمو ...
عمو : اره پس چی فک کردی داشتیم و داریم....تازه خواهیم داشت اینو داشت یادم میرفت...یالا راه بیوفت ...
منم در ماشین رو باز کردم سوار شدم و بعد از این که عمو هم سوارشد رفتم سمت خونه...
وقتی رسیدم خونه ماشین کارین و کامین اونجا بود ...وای که خدا کنه خونه رو نترکونده باشن....
با عمو به سمت خونه رفتیم که همین که در رو باز کردم عمو اول داخل شد و بعدش هم من...
عمو : هوی اهالی منزل کجایین گلتون قدم رنجه نموده نمیاین استقبال.....کارین....مشنگ خان کجایی....
به سالن که رسیدم کارین دویید و خودش رو تو بغل عمو انداخت و کامین هم مردونه با عمو دست داد...ولی اون وسط قیافه جانان دیدنی بود ....معلوم بود که کپ کرده...با اون حرف هایی که عمو موقع ورود به سالن زد بد بخت تو بهته...
جانان یه گوشه ایستاده بود و چون عمو داشت با کارین خوش و بش میکرد جانان رو ندید...
من: هی کارین خان فک کنم منم باشم ....یکی به من سلام نمیکنه.....
کارین : سلام قل خوشگل خودم چطور مطوری داداشی ما رو نمی بینی خوشی دیگه؟؟؟؟
من: سلام ابجی خوشگلم فینگیلی های دایی چطورن....والا تو که از هفت روز هفته هشت روزش اینجایی ....فقط این دو روزه نبودی...ما احساس کردیم بالا خره تو واقعا خونه داری..
کارمین: والا به خدا همش اینجا پلاسه خودش و شوهرش ....
مردم شوهر میکنن تعداد کم میشه مال ما خواهرمون یکی بود حالا شده دو تا خدا بخواد یه چهار ماه دیگه چهار تا...
عمو : اوه درست حرف بزنین با ابجی تون تا عمر دارین باید نوکری خودش بچه هاش رو بکنین...
من و کامین با هم: نوکرشونم هستیم....
عمو : بیا یکی شما رو بگیره دوباره گروه کر راه انداختین....
کارین راستی عمو ببین جانان رو ....بعد از حرفش به جانانی که تا حالا ساکت بود اشاره کرد...
عمو : سلام خوشگل دختر ...کامین این دختر خوشگله رو چطوری طور زدی کلک فک نمی کردم سلیقه ی توی مشنگ این قدر خوب باشه....
بعد دوباره رو به جانان ...گل دختر بیا دوست دختر خودم شو ...این کامینه اصلا ادم درستی نیست یه خورده مشنگ میزنه...البته بین خودمو باشه ها....
هممون زدیم زیر خنده و کامین از حرص سرخ شد...
و گفت:....
خوابتون رنگی....😍
#کارن....
در خونه عمو که رسیدم پیاده شدم و زنگ و زدم ....
بعد از چند دقیقه عمو در رو باز کرد ...
عمو: به اخمو خان چه حال و احوال....
من: سلام عمو جون والا ما دو دقیقه نیست با هم حرف زدیم چه خبری باید باشه...
عمو : خوب بابا تو هم همش بزن تو حال ادم .....بیا بریم سوار این ابو قراضه(درسته؟) که دلم واسه کارین یه ذره شده....
من: اولن ماشین به این خوبی دارم کجاش ابو قرضه هستش بعدم فقط واسه کارین دلتون تنگ شده؟....
عمو : بله فقط کارین نه پس دلم واسه تو برج غرور و اون مشنگ خان تنگ بشه....
من: مشنگ رو با کامین بودین؟؟؟... من برج غرور...داشتیم عمو ...
عمو : اره پس چی فک کردی داشتیم و داریم....تازه خواهیم داشت اینو داشت یادم میرفت...یالا راه بیوفت ...
منم در ماشین رو باز کردم سوار شدم و بعد از این که عمو هم سوارشد رفتم سمت خونه...
وقتی رسیدم خونه ماشین کارین و کامین اونجا بود ...وای که خدا کنه خونه رو نترکونده باشن....
با عمو به سمت خونه رفتیم که همین که در رو باز کردم عمو اول داخل شد و بعدش هم من...
عمو : هوی اهالی منزل کجایین گلتون قدم رنجه نموده نمیاین استقبال.....کارین....مشنگ خان کجایی....
به سالن که رسیدم کارین دویید و خودش رو تو بغل عمو انداخت و کامین هم مردونه با عمو دست داد...ولی اون وسط قیافه جانان دیدنی بود ....معلوم بود که کپ کرده...با اون حرف هایی که عمو موقع ورود به سالن زد بد بخت تو بهته...
جانان یه گوشه ایستاده بود و چون عمو داشت با کارین خوش و بش میکرد جانان رو ندید...
من: هی کارین خان فک کنم منم باشم ....یکی به من سلام نمیکنه.....
کارین : سلام قل خوشگل خودم چطور مطوری داداشی ما رو نمی بینی خوشی دیگه؟؟؟؟
من: سلام ابجی خوشگلم فینگیلی های دایی چطورن....والا تو که از هفت روز هفته هشت روزش اینجایی ....فقط این دو روزه نبودی...ما احساس کردیم بالا خره تو واقعا خونه داری..
کارمین: والا به خدا همش اینجا پلاسه خودش و شوهرش ....
مردم شوهر میکنن تعداد کم میشه مال ما خواهرمون یکی بود حالا شده دو تا خدا بخواد یه چهار ماه دیگه چهار تا...
عمو : اوه درست حرف بزنین با ابجی تون تا عمر دارین باید نوکری خودش بچه هاش رو بکنین...
من و کامین با هم: نوکرشونم هستیم....
عمو : بیا یکی شما رو بگیره دوباره گروه کر راه انداختین....
کارین راستی عمو ببین جانان رو ....بعد از حرفش به جانانی که تا حالا ساکت بود اشاره کرد...
عمو : سلام خوشگل دختر ...کامین این دختر خوشگله رو چطوری طور زدی کلک فک نمی کردم سلیقه ی توی مشنگ این قدر خوب باشه....
بعد دوباره رو به جانان ...گل دختر بیا دوست دختر خودم شو ...این کامینه اصلا ادم درستی نیست یه خورده مشنگ میزنه...البته بین خودمو باشه ها....
هممون زدیم زیر خنده و کامین از حرص سرخ شد...
و گفت:....
خوابتون رنگی....😍
۱۴.۳k
۲۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.