پارت چهل و نه....
#پارت چهل و نه....
#کامین...
وای که داشتم میمردم از خستگی ...واقعا این کارن میدونه منو چه طوری تنبیه کنه.....واقعا جلسه حوصله سر بر میشه با وجود اون پیری ها....
ولی وقتی اومدم خونه و کلکل با جانان واقعا حال اومدم....
رفتم طبقه بالا که لباسم رو عوض کنم ....
شلوارم رو عوض کردم اومدم تیشرت بپوشم که بیام پایین که اول صدای یه جیغ و بعد از چند ثانیه دوتا شدن...
نمیدونم چه طوری خودم رو رسوندم پایین...
کارین داشت جیغ میزد و با بهت به جانان نگاه میکرد و جانان هم از ترس جیغ زده بود فک کنم.....
من: کارین ابجی واسه چی جیغ میزنی....
همین که برگشت سمتم منو دید دوباره یه جیغ دیگه زدو به کشیده خوابوند تو گوشم....
دستم رو جای سیلیش گذاشتم با بهت نگاش کردم که گفت:
کارین: واقعا .....واقعا ازت انتظار نداشتم کامین ....خیلی کثیفی....باید دختر بیاری خونه....تو مگه عاشق ترانه نیستی....واقعا این بود عاشقیت....
با چشم های گرد شده بهش نگاه کردم.....خخخخخ کارین فک کرده جانان اومده با من.....خخخخخ
زدم زیر خنده .....حالا اون با چشم های گرد نگام میکرد......
کارین: خول بودی دیگه تیمارستان لازم شدی....ولی خودمونیما دختر خوشگلیه....
من: ابجی جان ایشون خدمتکار جدید خونه جانان هستش نه اونی که تو فک میکنی..
کارین با بهت گفت:
درووووووغ.....امکان نداره..من با این سرو وضع تو فک کردم...
من نگاهی به خودم انداختم که فقط یه شلوار پام بود کردم بیا از حول چه شکلی اومدم..
من: بابا من داشتم لباس عوض میکردم تازه از سر کار اومدم که جناب عالی جیغ کشیدین خوب منم حول شدم....بعدم بله کاملا واقعی هستن ایشون داداش گلمون شخصا اوردنشون....
کارین به سمت جانان که با چشم های متعجب به کارین نگاه مکرد و از تغییر موضع ناگهانیش تو بهت بود....
کارین : تو رو واقعا کارن اوررده ...واسه کار....تو خونه؟....
جانان: نه من واسه بازی اومدم خونشون....کار کجا بود...
کارین لبخندی زد و دستش رو به سمت جانان دراز کرد و گفت: من کارین قل سوم این دوتا یالقوزم....
جانان خندید و گفت: خوشوقتم....منم جانانم ....تو هم بهشون میگی یالقوز....
کارین : خوب اره مگه تو هم میگی...؟؟
من: بله ایشون هم مثل جناب عالی مارو مورد عنایت قرار میدن....مخصوصا کارن رو .....
کارین : دستش روی کمرش گذاشت و گفت: بیاین بریم تو سالن من خسته شدم....
من: بله از بس فعالیت میکنی بایدم خسته بشی اصلا اون شوهرت کجاست که تو رو تنها فرستاده اینجا....
کارین : اووووراجب بابای فینگیلی های من درست بحرفا...
بعدم خودم اومدم...تیام جلسه داشت گفت دیر میاد من اومدم اینجا باشم حوصله ام سر رفته بود....
جانان: بیا برو بشین خانمی مگه خسته نبودی...
کارین : سری تکون داد و مچ دست جانان رو گرفت و با خودش برد سمت سالن ...
#کامین...
وای که داشتم میمردم از خستگی ...واقعا این کارن میدونه منو چه طوری تنبیه کنه.....واقعا جلسه حوصله سر بر میشه با وجود اون پیری ها....
ولی وقتی اومدم خونه و کلکل با جانان واقعا حال اومدم....
رفتم طبقه بالا که لباسم رو عوض کنم ....
شلوارم رو عوض کردم اومدم تیشرت بپوشم که بیام پایین که اول صدای یه جیغ و بعد از چند ثانیه دوتا شدن...
نمیدونم چه طوری خودم رو رسوندم پایین...
کارین داشت جیغ میزد و با بهت به جانان نگاه میکرد و جانان هم از ترس جیغ زده بود فک کنم.....
من: کارین ابجی واسه چی جیغ میزنی....
همین که برگشت سمتم منو دید دوباره یه جیغ دیگه زدو به کشیده خوابوند تو گوشم....
دستم رو جای سیلیش گذاشتم با بهت نگاش کردم که گفت:
کارین: واقعا .....واقعا ازت انتظار نداشتم کامین ....خیلی کثیفی....باید دختر بیاری خونه....تو مگه عاشق ترانه نیستی....واقعا این بود عاشقیت....
با چشم های گرد شده بهش نگاه کردم.....خخخخخ کارین فک کرده جانان اومده با من.....خخخخخ
زدم زیر خنده .....حالا اون با چشم های گرد نگام میکرد......
کارین: خول بودی دیگه تیمارستان لازم شدی....ولی خودمونیما دختر خوشگلیه....
من: ابجی جان ایشون خدمتکار جدید خونه جانان هستش نه اونی که تو فک میکنی..
کارین با بهت گفت:
درووووووغ.....امکان نداره..من با این سرو وضع تو فک کردم...
من نگاهی به خودم انداختم که فقط یه شلوار پام بود کردم بیا از حول چه شکلی اومدم..
من: بابا من داشتم لباس عوض میکردم تازه از سر کار اومدم که جناب عالی جیغ کشیدین خوب منم حول شدم....بعدم بله کاملا واقعی هستن ایشون داداش گلمون شخصا اوردنشون....
کارین به سمت جانان که با چشم های متعجب به کارین نگاه مکرد و از تغییر موضع ناگهانیش تو بهت بود....
کارین : تو رو واقعا کارن اوررده ...واسه کار....تو خونه؟....
جانان: نه من واسه بازی اومدم خونشون....کار کجا بود...
کارین لبخندی زد و دستش رو به سمت جانان دراز کرد و گفت: من کارین قل سوم این دوتا یالقوزم....
جانان خندید و گفت: خوشوقتم....منم جانانم ....تو هم بهشون میگی یالقوز....
کارین : خوب اره مگه تو هم میگی...؟؟
من: بله ایشون هم مثل جناب عالی مارو مورد عنایت قرار میدن....مخصوصا کارن رو .....
کارین : دستش روی کمرش گذاشت و گفت: بیاین بریم تو سالن من خسته شدم....
من: بله از بس فعالیت میکنی بایدم خسته بشی اصلا اون شوهرت کجاست که تو رو تنها فرستاده اینجا....
کارین : اووووراجب بابای فینگیلی های من درست بحرفا...
بعدم خودم اومدم...تیام جلسه داشت گفت دیر میاد من اومدم اینجا باشم حوصله ام سر رفته بود....
جانان: بیا برو بشین خانمی مگه خسته نبودی...
کارین : سری تکون داد و مچ دست جانان رو گرفت و با خودش برد سمت سالن ...
۱۲.۶k
۲۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.