شرطا نرسیده بود ولی گزاشتم😗
شرطا نرسیده بود ولی گزاشتم😗
عاشق رئیسم شدم♡پارت۴۹
رفتم پیش بقیه نشستم رو صندلی
جیمین: خوبی سوهی
سوهی: اوهوم خوبم...چیزه من خستم بریم
جیمین: آره بریم
سوهی: بچه ها ما دیگه میریم
همه:باییییی
جیمین: بای
سوار ماشین جیمین شدیم بعد ۱۸ مین رسیدیم رفتیم تو لباسامو عوض کردم و خوابیدم جیمینم همینطور
کوک ویو:
صب بیدار شدم لباسم رو عوض کردم و رفتم شرکت امید وارم دلیل برا دیشب داشته باشی سوهی خانم(که اون حرفا تکرار شد) عصری همه رفتن خونشون که ته بهم گفت یجا جدید باز شده بیا امشب بریم منم قبول کردم که اونجا سوهی رو دیدم (اون حرفا باز تکرار شد ) ورفتم خونه و خوابیدم
ساعت ۶و۴۰ دیقه صب🌞:
کوک ویو:
از خواب بیدار شدم دیدم ته ۴۰ بار بهم زنگزده رفتم لباسم رو عوض کردم و رفتم شرکت بعد ۱۵مین رسیدم رفتم داخل همه داشتن پچ پچ میکردن بی اهمیت رفتم طبقه ۷ ام و رفتم سمت اتاقم داشتم دستگیره رو میکشیدم که با صدایی به پشتم نگا کردم سوای رو دیدم که جلوش اون پسره که اون شب تو رستوران پیشش بود رو داشت با تعجب نگا میکرد اعصبانی شدم چرا اینجوری بهم زل زدن رفتم وسطشون
کوک:اتفاقی افتاده ..ایشون کین؟
سوای:اممم خب ای....
جیمین: شما باید آقای جئون باشید
کوک:بله خودمم
جیمین: من طراح جدیدم
دستشو به سمتم دراز کرد که همون موقعه ته اوند
ته:اووو آقای پارک اومدید
جیمین: بله
کوک:ته ایشون کین دقیقا
ته:ایشون طراح جدید هستن صب بهت زنگ زدم ولی جواب ندادی طراحمون سمارخودگی شدید گرفته نمیتونست بیاد منم به ایشون گفتم
وای عالی شد حالا علاوه بر اینکه با عشق من تو ی خونه زندگی میکنه تو محل کارشم همکارشه عالیههه
کوک:آها خب بیاین بریم داخل اتاقم
سوهی همینطوری زل زده بود انگار هنوز هضم نکرده بود رفتیم داخل اتاقم که بعد چند مین سوهی اومد داخل
تق تق
کوک:بیا تو
سوهی: صبح بخیرقربان
کوک:ممنون
جیمینم با لبخند به سوهی نگا میکرد از اعصبانیت پرونده دستمو محکم بستم
کوک:خب برنامه چیه
سوهی: قربان امروز همه کارا رو مرور میکنید امشب فشم شو راه میندازیم
کوک:اوک....پس برام ایمیل کن
سوهی: چشم
کوک:میتونی بری
سوهی رفت بیرون و شروع کردیم با ته و جیمین رسیدن به طرح ها که وسط کارمون استراحت کردیم که ته گفت کارمون خیلی زیاده نمیدونم برسیم یا نه که جیمین گفت منم تا عصری کمکتون میکنم ای خدا خودت کمکم کن دارم دیوونه میشم
سوهی ویو:
صب بیدار شدم صبحانه خوردم و رفتم ی لباس پوشیدم و به سمت شرکت رفتم بعد چند مین رسیدم بدو بدو خودمو رسوندم آسانسور و رفتم بالا از آسانسور پیاده شدم داشتم همینجوری که داشتم تند تند راه میرفتم با ورقه های دستم ور میرفتم که خوردم به یکی دستمو گزاشتم رو سرم که باورم نمیشه اون بود....
شرایط پارت بعد: نداریم😚🫰
عاشق رئیسم شدم♡پارت۴۹
رفتم پیش بقیه نشستم رو صندلی
جیمین: خوبی سوهی
سوهی: اوهوم خوبم...چیزه من خستم بریم
جیمین: آره بریم
سوهی: بچه ها ما دیگه میریم
همه:باییییی
جیمین: بای
سوار ماشین جیمین شدیم بعد ۱۸ مین رسیدیم رفتیم تو لباسامو عوض کردم و خوابیدم جیمینم همینطور
کوک ویو:
صب بیدار شدم لباسم رو عوض کردم و رفتم شرکت امید وارم دلیل برا دیشب داشته باشی سوهی خانم(که اون حرفا تکرار شد) عصری همه رفتن خونشون که ته بهم گفت یجا جدید باز شده بیا امشب بریم منم قبول کردم که اونجا سوهی رو دیدم (اون حرفا باز تکرار شد ) ورفتم خونه و خوابیدم
ساعت ۶و۴۰ دیقه صب🌞:
کوک ویو:
از خواب بیدار شدم دیدم ته ۴۰ بار بهم زنگزده رفتم لباسم رو عوض کردم و رفتم شرکت بعد ۱۵مین رسیدم رفتم داخل همه داشتن پچ پچ میکردن بی اهمیت رفتم طبقه ۷ ام و رفتم سمت اتاقم داشتم دستگیره رو میکشیدم که با صدایی به پشتم نگا کردم سوای رو دیدم که جلوش اون پسره که اون شب تو رستوران پیشش بود رو داشت با تعجب نگا میکرد اعصبانی شدم چرا اینجوری بهم زل زدن رفتم وسطشون
کوک:اتفاقی افتاده ..ایشون کین؟
سوای:اممم خب ای....
جیمین: شما باید آقای جئون باشید
کوک:بله خودمم
جیمین: من طراح جدیدم
دستشو به سمتم دراز کرد که همون موقعه ته اوند
ته:اووو آقای پارک اومدید
جیمین: بله
کوک:ته ایشون کین دقیقا
ته:ایشون طراح جدید هستن صب بهت زنگ زدم ولی جواب ندادی طراحمون سمارخودگی شدید گرفته نمیتونست بیاد منم به ایشون گفتم
وای عالی شد حالا علاوه بر اینکه با عشق من تو ی خونه زندگی میکنه تو محل کارشم همکارشه عالیههه
کوک:آها خب بیاین بریم داخل اتاقم
سوهی همینطوری زل زده بود انگار هنوز هضم نکرده بود رفتیم داخل اتاقم که بعد چند مین سوهی اومد داخل
تق تق
کوک:بیا تو
سوهی: صبح بخیرقربان
کوک:ممنون
جیمینم با لبخند به سوهی نگا میکرد از اعصبانیت پرونده دستمو محکم بستم
کوک:خب برنامه چیه
سوهی: قربان امروز همه کارا رو مرور میکنید امشب فشم شو راه میندازیم
کوک:اوک....پس برام ایمیل کن
سوهی: چشم
کوک:میتونی بری
سوهی رفت بیرون و شروع کردیم با ته و جیمین رسیدن به طرح ها که وسط کارمون استراحت کردیم که ته گفت کارمون خیلی زیاده نمیدونم برسیم یا نه که جیمین گفت منم تا عصری کمکتون میکنم ای خدا خودت کمکم کن دارم دیوونه میشم
سوهی ویو:
صب بیدار شدم صبحانه خوردم و رفتم ی لباس پوشیدم و به سمت شرکت رفتم بعد چند مین رسیدم بدو بدو خودمو رسوندم آسانسور و رفتم بالا از آسانسور پیاده شدم داشتم همینجوری که داشتم تند تند راه میرفتم با ورقه های دستم ور میرفتم که خوردم به یکی دستمو گزاشتم رو سرم که باورم نمیشه اون بود....
شرایط پارت بعد: نداریم😚🫰
۴.۷k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.