عاشق رئیسم شدم♡پارت۵۰
عاشق رئیسم شدم♡پارت۵۰
میرفتم که خوردم به یکی دستمو گزاشتم رو سرم که جیمین رو دیدم خیلی تعجب کردم(اون مکالمه ها تکرار شد)
فلش بک به عصری:
سوهی ویو:
وسایلم رو جمع کردم و رفتم بیرون منتظر تاکسی بودم که با صدای کوک برگشتم
کوک:سوهی
سوهی: آقای جئون
کوک:آقای جئون؟اره هه به ی مرد دیگه میگی اوپا و با ایم صداشون میزنی ولی به عشقت میگی جئون؟اوکی
سوهی: یاا کوکی حسودی نکن الان نمیتونم کاری کنم که ی وقت کسی میبینه
کوک:وای وای عشق من میخواد چیکار کنه
سوهی: تو چی دوس داری
کوک:آ.......
جیمین: عا سوهی داری میری
سوهی: اوهوم
جیمین: پس بیا باهم بریم
ی نگا به کوک کردم که معلوم بود اعصبانیه و میتونه خیلی راحت جرم بده
سوهی: عاا خب من میخواستم...برم کتابخانه
جیمین: مشکلی نیست میرسونمت
سوهی: اوک
جیمین: خدانگهدار آقای جئون
کوک:خدانگهدار/حرسی
واییی خدا حالا چه غلطی کنم من بدبخت شدم با جیمین سوار ماشین شدیم و رفتیم کتابخانه ۱ساعت اونجا بودیم بعد اومدیم بیرون و جیمین گفت شام بریم بیرون منم خیلی گشنم بود قبول کردم رفتیم رستوران غذا سفارش دادیم منتظر غذا بودیم
سوهی:نمیدونستم طراحی میکنی
جیمین: آره تو فرانسه هم طراح بودم
سوهی:وای لیا بهم نگفته بود
جیمین: شاید تو نپرسیدی
سوهی: خب راستش اره
سوهی: چند سال فرانسه بودی
جیمین: ۱۸ سالگی رفتم تا الان به خانواده هم سر میزنم ولی از وقتی شما اومدیم سئول نتونستم بیام الانم که اومدم لیا نیست
سوهی: اوممم وای چجوری تک و تنها تو ی کشور غریب زندگی میکنی
جیمین: خب اولش سخته ولی بعدش عادت میکنی
سوهی: وایییی نه اگه لیا نبود من تا الان میمردم
جیمین:😂شما تو دانشگاه با هم آشنا شدید درسته
سوهی: آره اولش با خودم میگفتم آدم چجوری ی آدم میتونه اینو تحمل کنه ولی الان واقعا بهم وابسته شدممم
جیمین: اره😂😂
بعد غذا اومد غذامونو خوردیم و رفتیم خونه داشتم با گوشیم ور میرفتم که.....
کوک ویو:
دیگه واقعا داشت میرفت رو مخم هوفف رفتم خونه تا واسه شب حاظر شم ساعت ۹ شب بود شامم خوردم و حاظر شدم و رفتم محل فشن شو که ته رو دیدم از ماشین پیاده شدم
کوک:اوو پسر چه خوشتیپ شدیا
ته:شما هم همینطور جناب رئیس/با خنده
بعد با ته رفتیم داخل هنوز مهمونا نیومده بودن ساعت ۱۰ و ربع شد تقریبا همه اومده بودن ولی هنوز سوهی نیومده بود که یهو
.........
شرایط پارت بعد:نداریم😚🤲😂
میرفتم که خوردم به یکی دستمو گزاشتم رو سرم که جیمین رو دیدم خیلی تعجب کردم(اون مکالمه ها تکرار شد)
فلش بک به عصری:
سوهی ویو:
وسایلم رو جمع کردم و رفتم بیرون منتظر تاکسی بودم که با صدای کوک برگشتم
کوک:سوهی
سوهی: آقای جئون
کوک:آقای جئون؟اره هه به ی مرد دیگه میگی اوپا و با ایم صداشون میزنی ولی به عشقت میگی جئون؟اوکی
سوهی: یاا کوکی حسودی نکن الان نمیتونم کاری کنم که ی وقت کسی میبینه
کوک:وای وای عشق من میخواد چیکار کنه
سوهی: تو چی دوس داری
کوک:آ.......
جیمین: عا سوهی داری میری
سوهی: اوهوم
جیمین: پس بیا باهم بریم
ی نگا به کوک کردم که معلوم بود اعصبانیه و میتونه خیلی راحت جرم بده
سوهی: عاا خب من میخواستم...برم کتابخانه
جیمین: مشکلی نیست میرسونمت
سوهی: اوک
جیمین: خدانگهدار آقای جئون
کوک:خدانگهدار/حرسی
واییی خدا حالا چه غلطی کنم من بدبخت شدم با جیمین سوار ماشین شدیم و رفتیم کتابخانه ۱ساعت اونجا بودیم بعد اومدیم بیرون و جیمین گفت شام بریم بیرون منم خیلی گشنم بود قبول کردم رفتیم رستوران غذا سفارش دادیم منتظر غذا بودیم
سوهی:نمیدونستم طراحی میکنی
جیمین: آره تو فرانسه هم طراح بودم
سوهی:وای لیا بهم نگفته بود
جیمین: شاید تو نپرسیدی
سوهی: خب راستش اره
سوهی: چند سال فرانسه بودی
جیمین: ۱۸ سالگی رفتم تا الان به خانواده هم سر میزنم ولی از وقتی شما اومدیم سئول نتونستم بیام الانم که اومدم لیا نیست
سوهی: اوممم وای چجوری تک و تنها تو ی کشور غریب زندگی میکنی
جیمین: خب اولش سخته ولی بعدش عادت میکنی
سوهی: وایییی نه اگه لیا نبود من تا الان میمردم
جیمین:😂شما تو دانشگاه با هم آشنا شدید درسته
سوهی: آره اولش با خودم میگفتم آدم چجوری ی آدم میتونه اینو تحمل کنه ولی الان واقعا بهم وابسته شدممم
جیمین: اره😂😂
بعد غذا اومد غذامونو خوردیم و رفتیم خونه داشتم با گوشیم ور میرفتم که.....
کوک ویو:
دیگه واقعا داشت میرفت رو مخم هوفف رفتم خونه تا واسه شب حاظر شم ساعت ۹ شب بود شامم خوردم و حاظر شدم و رفتم محل فشن شو که ته رو دیدم از ماشین پیاده شدم
کوک:اوو پسر چه خوشتیپ شدیا
ته:شما هم همینطور جناب رئیس/با خنده
بعد با ته رفتیم داخل هنوز مهمونا نیومده بودن ساعت ۱۰ و ربع شد تقریبا همه اومده بودن ولی هنوز سوهی نیومده بود که یهو
.........
شرایط پارت بعد:نداریم😚🤲😂
۶.۲k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.