شراب سرخ پارت ۱۵🍷
شراب سرخ پارت ۱۵🍷
بالاخره سرش را بالا آورد و گفت:اما من ...
اخمی بهش کردم و گفتم:خوشم نمیاد یک حرفو دوبار تکرار کنم..
و با سر به خروجی سالن اشاره زدم:یالا ..
ا.ت پوکر فیس ازم چشم گرفت و نگاهی به دور و بر انداخت بلکه شاهزاده سوار بر اسب سفید، جئون جونگ کوکش را پیدا کند...
از اینکه به نبود او داشت توجه میکرد داغ کردم و با اعصبانیت بازویش را محکم به چنگ گرفتم و به سمت خودم کشیدم و زیر گوشش غریدم: چشمات هرز نره ا.ت.. سرتو میندازی پایین و مثل یک دختر خوب از اینجا خارج میشی وگرنه اینسری بجای لبات، کمر به پایینت رو کبود میکنم..
وقتی جدیتم را در کلام و چشمانم دید؛هراسیده بدون نگاه کردن به اطرافش سر زیر انداخت و به سمت درب خروجی سالن جشن حرکت کرد.
با نزدیک شدن جئون به پیست رقص، پوزخندی زدم. حتما او هم داشت دنبال زیبای خفتهاش میگشت.. مگه اینکه منو مرده فرض کرده باشین که بزارم شما دو تا بهم برسین!
بهم که رسید اطرافم را نظری کرد و وقتی با نبود ا.ت مواجه شد پرسید:اون دختری که تا چند لحظه پیش اینجا بود ، کجا رفت..؟
جئون دستانش را به سینه زد جلوم قد علم کرد و گفت:باید باور کنم؟
خواستم از کنارش گذر کنم که دستش را روی کتفم گذاشت و مانع رفتنم شد:تو یک کاری با اون دختر کردی ...
چشمانم را در حالت وحشی فرو بردم و طوری به چشمانش خیره شدم که انعکاس خودم را درون چشمان سیاهش مشاهده کنم: یک نصیحت واست دارم پسر جون....تو هم سعی کن حتی از سایهام بترسی!
چشمکی با اتمام حرفم نثارش کردم و از کنارش گذشتم.
-ا.ت ویو-
با اعصبانیت به سمت درب خروجی رفتم...
بالاخره سرش را بالا آورد و گفت:اما من ...
اخمی بهش کردم و گفتم:خوشم نمیاد یک حرفو دوبار تکرار کنم..
و با سر به خروجی سالن اشاره زدم:یالا ..
ا.ت پوکر فیس ازم چشم گرفت و نگاهی به دور و بر انداخت بلکه شاهزاده سوار بر اسب سفید، جئون جونگ کوکش را پیدا کند...
از اینکه به نبود او داشت توجه میکرد داغ کردم و با اعصبانیت بازویش را محکم به چنگ گرفتم و به سمت خودم کشیدم و زیر گوشش غریدم: چشمات هرز نره ا.ت.. سرتو میندازی پایین و مثل یک دختر خوب از اینجا خارج میشی وگرنه اینسری بجای لبات، کمر به پایینت رو کبود میکنم..
وقتی جدیتم را در کلام و چشمانم دید؛هراسیده بدون نگاه کردن به اطرافش سر زیر انداخت و به سمت درب خروجی سالن جشن حرکت کرد.
با نزدیک شدن جئون به پیست رقص، پوزخندی زدم. حتما او هم داشت دنبال زیبای خفتهاش میگشت.. مگه اینکه منو مرده فرض کرده باشین که بزارم شما دو تا بهم برسین!
بهم که رسید اطرافم را نظری کرد و وقتی با نبود ا.ت مواجه شد پرسید:اون دختری که تا چند لحظه پیش اینجا بود ، کجا رفت..؟
جئون دستانش را به سینه زد جلوم قد علم کرد و گفت:باید باور کنم؟
خواستم از کنارش گذر کنم که دستش را روی کتفم گذاشت و مانع رفتنم شد:تو یک کاری با اون دختر کردی ...
چشمانم را در حالت وحشی فرو بردم و طوری به چشمانش خیره شدم که انعکاس خودم را درون چشمان سیاهش مشاهده کنم: یک نصیحت واست دارم پسر جون....تو هم سعی کن حتی از سایهام بترسی!
چشمکی با اتمام حرفم نثارش کردم و از کنارش گذشتم.
-ا.ت ویو-
با اعصبانیت به سمت درب خروجی رفتم...
۱.۲k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.