بارون نمیومد ولی هوا خیلی دل بود

بارون نمیومد ولی هوا خیلی دل بود
گفتم برم بیرون یه قدم بزنم ، یه نفس بکشم !
زدم بیرون
از کجا تا کجا رفتم تو یه خیابونی که چراغ داشته باشه...درخت داشته باشه...یجوری باشه که آدم هوس کنه قدم بزنه.
رفتم تو خیابون...
دیدی یه وقتایی گریه َت نمیاد و زور میزنی گریت بگیره؟
داشتم زور میزدم تا یه حس و حال کوچیکی توی دلم بجوشه!
نه...نبود هیچ حسی!
یکم نگاه کردم به آدما
دلم واسه خودم تنگ شد، گوشه ی لبمو کج کردمو سرمو تکون دادم که چته لامصب؟!
جواب نداشتم واسه خودم
سریع سوار تاکسی شدم برگشتم خونه.
به حرفای راننده تاکسی ام فقط سرمو تکون میدادم!
رسیدم خونه و بدون اینکه موسیقی گوش کنم رفتم که بخوابم
خودمو جمع کردم و لاحافو انداختم رو سرمو یه آه بلند از ته دلم کشیدم.
خیلی دلم تنگ شد واسه اینکه دلم تنگ شه واسه کسی...!
گوشی رو چک کردم اما فقط برای اینکه آلارمشو تنظیم کنم
که صبح خواب نمونم...همین !

( ۳ بامداد )
دیدگاه ها (۱)

دست به دست مدعی ، شانه به شانه میرویآه که با رقیب من جانب خا...

در آغوشِ پر مهرت کَسِ دیگری ‌ستمی‌ فهمم ...و عطرِ دیگری بر گ...

حکایت عجیبی است ؛ به شب که میرسیم دردهایمان " به روز " میش...

بهترین و کوتاه ترین داستان جهان ؛هیچ حواسم نبود ، دو فنجان ر...

{مافیای من}{پارت ۱۰}باشه عشقم بخواب کوک ویو همین طور مونده ب...

امروز تولدمه و دلم میخواد یه عالمه از خودم تشکر کنم. از اینک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط