فصلــ💜دومــ💜
فصلــ💜دومــ💜
پارت ۴۰💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
جیمین:: خاستی چه غلطی بکنی؟؟!!
یانگم:: ا..ارباب،م..من،خب ا..ا.اون خ..خیلی...
جیمین:: خیلی...؟!
یانگم:: خیلی..اون،خیلی...
جیمین:: بیرون
یانگم:: و..ولی...
جیمین:: ازخونهمنگمشوبیرون همین الان (عصبی)
یانگم:: ب،باشه...
جیمین:: تو کی باشی ک ب زن من بگی تو؟! چه برسه ب اینکه دست روش بلند کنی!
یانگم با حرص و عصبانیت به جیمین نگاه کرد...سانامی هم تو شُک بود و هیچی نمیگفت...
یانگم:: ع.. عذر میخوام ا..ارباب...
جیمین:: جلوی سانامی زانو بزن و عذر خواهی کن
یانگم:: چ..چیی؟! ولی...
جیمین:: زود،،،تو که نمیخای روی صگم بالا بیاد...هوم؟!
یانگم حس حِقارَت و بدبختی کرد ک میخواست همچین کاری بکنه...بس مغرور و خودخواه بود...آروم رفت و رو ب روی سانامی ایستاد
سانامی بدون ریاکشنی بهش نگاه میکرد
یانگم ب اجبار جلوش زانو زد...
یانگم:: م..منو ببخش...
جیمین:: درست تر بگو!
یانگم:: معذرت میخوام خانم پارک لطفا منو بخاطر حماقتام ببخشید...
بعدش پاشد...
جیمین:: سانامی گفت بخشیدت ک پاشدی تو؟! (دلتون داره خنک میشه؟!)
سانامی:: عب نداره...
جیمین:: اوکی،حالام برو و پشت سرتم نبین...
یانگم بی حرف رفت سمت اتاقش و واردش شد
جیمینم رو ب روی سانامی بود
دلش میخاست با همه وجود ب آغوش بگیرش و بهش عشق بورزه،چهره مظلوم و شیرینش دل جیمینو ب ضعف انداخته بود...
سانامی انگار کمی تردید داشت
ن ب اون همه انتظاروذوق و شوق دیدن جیمین،،، ن ب الان ک سکوت کرده و سرش پایینه،انگار ک یکم ترسیده بود و خجالت میکشید...
جیمین:: نمیخوای خودتو تو بغلم گم کنی پرنسس؟!
سانامی:: دییییی😃
#dasam
پارت ۴۰💜
ددی💜شوگره💜اجباریه من 💜
جیمین:: خاستی چه غلطی بکنی؟؟!!
یانگم:: ا..ارباب،م..من،خب ا..ا.اون خ..خیلی...
جیمین:: خیلی...؟!
یانگم:: خیلی..اون،خیلی...
جیمین:: بیرون
یانگم:: و..ولی...
جیمین:: ازخونهمنگمشوبیرون همین الان (عصبی)
یانگم:: ب،باشه...
جیمین:: تو کی باشی ک ب زن من بگی تو؟! چه برسه ب اینکه دست روش بلند کنی!
یانگم با حرص و عصبانیت به جیمین نگاه کرد...سانامی هم تو شُک بود و هیچی نمیگفت...
یانگم:: ع.. عذر میخوام ا..ارباب...
جیمین:: جلوی سانامی زانو بزن و عذر خواهی کن
یانگم:: چ..چیی؟! ولی...
جیمین:: زود،،،تو که نمیخای روی صگم بالا بیاد...هوم؟!
یانگم حس حِقارَت و بدبختی کرد ک میخواست همچین کاری بکنه...بس مغرور و خودخواه بود...آروم رفت و رو ب روی سانامی ایستاد
سانامی بدون ریاکشنی بهش نگاه میکرد
یانگم ب اجبار جلوش زانو زد...
یانگم:: م..منو ببخش...
جیمین:: درست تر بگو!
یانگم:: معذرت میخوام خانم پارک لطفا منو بخاطر حماقتام ببخشید...
بعدش پاشد...
جیمین:: سانامی گفت بخشیدت ک پاشدی تو؟! (دلتون داره خنک میشه؟!)
سانامی:: عب نداره...
جیمین:: اوکی،حالام برو و پشت سرتم نبین...
یانگم بی حرف رفت سمت اتاقش و واردش شد
جیمینم رو ب روی سانامی بود
دلش میخاست با همه وجود ب آغوش بگیرش و بهش عشق بورزه،چهره مظلوم و شیرینش دل جیمینو ب ضعف انداخته بود...
سانامی انگار کمی تردید داشت
ن ب اون همه انتظاروذوق و شوق دیدن جیمین،،، ن ب الان ک سکوت کرده و سرش پایینه،انگار ک یکم ترسیده بود و خجالت میکشید...
جیمین:: نمیخوای خودتو تو بغلم گم کنی پرنسس؟!
سانامی:: دییییی😃
#dasam
۵۶.۳k
۱۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.