تک پارتی نامجون (درخواستی)
وقتی میری فن ساین و...
(از دید ا/ت)
امروز می خوام برم فن ساین و بایسم جی هوپه و بایس رکرم نامجون.برای اینکه هر هفت تاشونو ببینم،خیلی هیجان دارم.آلبوممو برداشتم و یه لباس کیوت هم پوشیدم.در واقع بهترین لباسمو پوشیدم و تاکسی گرفتم.رسیدم فن ساین.رفتم داخل و همه ی کارای لازم رو انجام دادم.بالاخره وقت این شد که با اعضا رو در رو حرف بزنم.اول نشستم جلوی جین و خیلی باهام شوخی کرد و خندیدم.در آخر هم آلبوممو امضا کرد.بعد جیهوپ بود.نشستم جلوش که گفت:آفرین.همیشه اینجوری بخند.
و ازین حرفا.بعد به ترتیب جیمین،شوگا،تهیونگ و جونگکوک تا بالاخره رسیدم به نامجون.همون موقع،یه مردی که نمیدونم از دست نگهبانا فرار کرده بود یا نمیدونم چرا ولی انگار دیوونه بود.اومد جلوم و گفت:از رو صندلی بلند شو وگرنه...
نامجون به بادیگارداش گفت:بگیریدش.
اونا هم به حرفش گوش دادن و اون مرد دیوونه رو به زور گرفتن و بردن.نامجون که آلبوم هیچکسو باز نمیکرد،آلبوم منو باز کرد و یه چیزی وسطش گذاشت و گفت:بفرمایید.
بعد بلند شدم و رفتم.یه تاکسی گرفتم و برگشتم خونه.اصن حواسم نبود یه چیزی تو آلبومم هست و همینجوری بازش کردم که یه کاغذ کوچولو افتاد بیرون.بازش کردم.روش نوشته بود:دوست دارم.با نهایت عشقم،این تقدیم شما.این شماره هم شماره ی واقعی خودمه.ببخشید قصد مزاحمت نداشتم.
من فقط اینجوری بودم که وات؟الان چی شد؟گفتم برای امتحان به اون شماره زنگ بزنم.زنگ زدم.کسی که جواب داد گفت:بالاخره زنگ زدی؟
گفتم:شما؟
گفت:کیم نامجون.
ودفففف...واقعی بود...
بعد از اون ما تازه رابطمون شروع شد و حتی بیشتر از قبل عاشقش شدم.
(ببخشید اگه یکم مسخره یا غیر ممکن شد)
(از دید ا/ت)
امروز می خوام برم فن ساین و بایسم جی هوپه و بایس رکرم نامجون.برای اینکه هر هفت تاشونو ببینم،خیلی هیجان دارم.آلبوممو برداشتم و یه لباس کیوت هم پوشیدم.در واقع بهترین لباسمو پوشیدم و تاکسی گرفتم.رسیدم فن ساین.رفتم داخل و همه ی کارای لازم رو انجام دادم.بالاخره وقت این شد که با اعضا رو در رو حرف بزنم.اول نشستم جلوی جین و خیلی باهام شوخی کرد و خندیدم.در آخر هم آلبوممو امضا کرد.بعد جیهوپ بود.نشستم جلوش که گفت:آفرین.همیشه اینجوری بخند.
و ازین حرفا.بعد به ترتیب جیمین،شوگا،تهیونگ و جونگکوک تا بالاخره رسیدم به نامجون.همون موقع،یه مردی که نمیدونم از دست نگهبانا فرار کرده بود یا نمیدونم چرا ولی انگار دیوونه بود.اومد جلوم و گفت:از رو صندلی بلند شو وگرنه...
نامجون به بادیگارداش گفت:بگیریدش.
اونا هم به حرفش گوش دادن و اون مرد دیوونه رو به زور گرفتن و بردن.نامجون که آلبوم هیچکسو باز نمیکرد،آلبوم منو باز کرد و یه چیزی وسطش گذاشت و گفت:بفرمایید.
بعد بلند شدم و رفتم.یه تاکسی گرفتم و برگشتم خونه.اصن حواسم نبود یه چیزی تو آلبومم هست و همینجوری بازش کردم که یه کاغذ کوچولو افتاد بیرون.بازش کردم.روش نوشته بود:دوست دارم.با نهایت عشقم،این تقدیم شما.این شماره هم شماره ی واقعی خودمه.ببخشید قصد مزاحمت نداشتم.
من فقط اینجوری بودم که وات؟الان چی شد؟گفتم برای امتحان به اون شماره زنگ بزنم.زنگ زدم.کسی که جواب داد گفت:بالاخره زنگ زدی؟
گفتم:شما؟
گفت:کیم نامجون.
ودفففف...واقعی بود...
بعد از اون ما تازه رابطمون شروع شد و حتی بیشتر از قبل عاشقش شدم.
(ببخشید اگه یکم مسخره یا غیر ممکن شد)
۱۲.۰k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.