فیک (عشق اینه) پارت سی ام
رنگم پرید. لیوان شیر کاکائویی که تو دستم بود،افتاد و شکست.خدمتکار دوید اومد پیشم و با دیدن اخبار،دستمو گرفت و با لکنت زبان بهم گفت:آ...آروم باشید خانم.لطفا.
بدنم کاملا سست و بی حس شده بود.صدای خدمتکار و صدای اطراف تو سرم اکو میشد و تو سرم میچرخید.رسما دیوونه شدم.بعدش کاملا تاریکی مطلق...
بیدار شدم که دیدم هایجین و یوجون بالا سرمن.گفتم:ای...اینجا کجاس؟م...ن کجام؟...
با یادآوری اخبار،بی قرار شدم و گفتم:ت...تهیونگ...اون...هواپیم...
که در باز شد و یه مرد وسط چارچوب در ظاهر شد.با دیدن قیافش چشام گرد شد.تهیونگ بود.اون لحظه اصن به غیر ممکن بودن این یا اینکه روحی چیزی دیدم فک نکردم.فقط خیلی سریع از رو تخت بیمارستان رفتم پایین و حتی پاهام انقد سست بودن،خودمو به زور تا اونجا رسوندم و درست بغل تهیونگ خودمو ول کردم.دیگه نمیتونستم بیشتر از این راه برم.تهیونگ گفت:ا/ت؟خوبی؟
گفتم:ای...این یه خوابه مگه نه؟اون هواپیما چیشد؟
تهیونگ منو برگردوند رو تخت و گفت:ا/ت حالت خوبه؟
خودمو جمع و جور کردم و به یوجون گفتم:یوجون...تو هم تهیونگو میبینی؟توهم که نزدم؟
گفت:نه اینجا نشسته و داره باهات حرف میزنه.
نگاه و تهیونگ کردم و بغلش کردم و گفتم:اما اون اخبار چی بود؟
گفت:پروازی بود که قبل از من بلند شده بود.
گفتم:تو خوبی؟چیزیت که نشده؟
گفت:من خوبم ولی شما انگار طاقت دوری منو نداشتین خانم کیم ا/ت
گفتم:نه نداشتم.اون لحظه رو که یادم میاد دلم میخواد بمیرم.هیچوقت ترکم نکن خب؟
گفت:من همیشه پیشتم.نمیرم.
که یهو همه ی اینا ناپدید شد.چشامو باز کردم.ینی همش خواب بود؟مثل خوابم یوجون و هایجین کنارم بودن.بلند شدم و گفتم:ت...تهیونگ اومده؟اینجاس؟
هایجین گفت:متاسفانه...جسدشم(زبونتو گاز بگیر.بد فاز.خدا نکنه) پیدا نشده.
گفتم:ی...ینی اونا خواب بود؟من چ...چند وقته اینجام؟
یوجون گفت:یه روز.همش خواب میدیدی و بهت آرامبخش میزدن.
سرم رو از تو دستم کشیدم بیرون و از رو تخت بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون...
بدنم کاملا سست و بی حس شده بود.صدای خدمتکار و صدای اطراف تو سرم اکو میشد و تو سرم میچرخید.رسما دیوونه شدم.بعدش کاملا تاریکی مطلق...
بیدار شدم که دیدم هایجین و یوجون بالا سرمن.گفتم:ای...اینجا کجاس؟م...ن کجام؟...
با یادآوری اخبار،بی قرار شدم و گفتم:ت...تهیونگ...اون...هواپیم...
که در باز شد و یه مرد وسط چارچوب در ظاهر شد.با دیدن قیافش چشام گرد شد.تهیونگ بود.اون لحظه اصن به غیر ممکن بودن این یا اینکه روحی چیزی دیدم فک نکردم.فقط خیلی سریع از رو تخت بیمارستان رفتم پایین و حتی پاهام انقد سست بودن،خودمو به زور تا اونجا رسوندم و درست بغل تهیونگ خودمو ول کردم.دیگه نمیتونستم بیشتر از این راه برم.تهیونگ گفت:ا/ت؟خوبی؟
گفتم:ای...این یه خوابه مگه نه؟اون هواپیما چیشد؟
تهیونگ منو برگردوند رو تخت و گفت:ا/ت حالت خوبه؟
خودمو جمع و جور کردم و به یوجون گفتم:یوجون...تو هم تهیونگو میبینی؟توهم که نزدم؟
گفت:نه اینجا نشسته و داره باهات حرف میزنه.
نگاه و تهیونگ کردم و بغلش کردم و گفتم:اما اون اخبار چی بود؟
گفت:پروازی بود که قبل از من بلند شده بود.
گفتم:تو خوبی؟چیزیت که نشده؟
گفت:من خوبم ولی شما انگار طاقت دوری منو نداشتین خانم کیم ا/ت
گفتم:نه نداشتم.اون لحظه رو که یادم میاد دلم میخواد بمیرم.هیچوقت ترکم نکن خب؟
گفت:من همیشه پیشتم.نمیرم.
که یهو همه ی اینا ناپدید شد.چشامو باز کردم.ینی همش خواب بود؟مثل خوابم یوجون و هایجین کنارم بودن.بلند شدم و گفتم:ت...تهیونگ اومده؟اینجاس؟
هایجین گفت:متاسفانه...جسدشم(زبونتو گاز بگیر.بد فاز.خدا نکنه) پیدا نشده.
گفتم:ی...ینی اونا خواب بود؟من چ...چند وقته اینجام؟
یوجون گفت:یه روز.همش خواب میدیدی و بهت آرامبخش میزدن.
سرم رو از تو دستم کشیدم بیرون و از رو تخت بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون...
۱۹.۳k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.