قسمت هفدهم

#قسمت هفدهم
دیگه حتی حرفای بچها هم برام اهمیت نداشت.. فقط مهتاب و بودنش مهم بود و بس..
رو یه مبل دو نفره کنار هم نشستیم... این دفعه من بودم که دستش و ول نمیکردم..
یه نگاه یه انگشتای قفل شدنمون کرد
_اگه میدونستم یه هفته منو نبینی انقدر عشقت برام گولی میشه زودتر از اینا میرفتم سفر!
و خندید.. زل زده بودم به طرح لبخند روی صورتش و اون لبایی که با یه بار چشیدنش من و دائم الخمرش کرده بود..
حس حضورش معرکه بود.. یه چیزه ناب ..حسی که تا حاال تجربش نکردی..همونجور و جدید و پر شور.
اون شب از بغل مهتاب تکون نخوردم..همشم دستش تو دستم بود..اصال نمیفهمیدم چی میگن و چی شده و چه خبره..
یادم نمیاد شام چی خوردیم؟ ذهنم فقط یک چیز رو درک میکرد!
اینکه مهتاب االن کنارمه
فقط همین..
باهاش قرار گذاشتیم صبح که بابام رفت بیاد خونه ی ما پیش هم باشیم.. اون شب خواب به چشمم نیومد..
همش درگیره اتفاقا بودم و فردایی که باهاش تنهام.. 4 صبح بود که خوابم برد..
یکی محکم به در میزد..پتو رو کنار انداختم و رفتم سمت در.. با اون موهای ژولیده و لباس خواب اصال حواسم به خودم
نبود..
در رو باز کردم مهتاب پشت در بود..با تعجب نگاهم میکرد..تا حاال این ریختی ندیده بود منو..حواسم جمع شد دویدم
سمت اتاقم
_ببخشید مهتاب بیا تو تا من لباس عوض کنم زودی میام
اومدم در اتاق رو ببندم که پاش رو گذاشت بین در رو و نگهش داشت..با یه هل کامل باز شد و اومد داخل..
چرا اینجوری نگاهم میکنه؟.. برق عجیبی تو چشماش بود.. اومد سمتم.. دستشو کشید رو بازوی برهنه ام و باز هم
اون حس عجیب .. جای انگشتاش و انگار داغ کرده بودن .. آب دهنم رو به سختی قورت دادم.. به لبام زل زد..
یه بوسه ی دیگه؟
حاال که تو موقعیتش بودم اون خواستن دیگه نبود! نمیدونم انگار تو اون لحظه تازه فهمیدم درگیره چه حس اشتباهی
شدم.
دیدگاه ها (۳)

#قسمت هجدهمازه درک کردم اون یه دختره و منم یک دختر.. سرش و آ...

#قسمت نوزدهم سکوت کردم..و به راحتی قانع شدم..! اصال دنبال ه...

#قسمت شانزدهم جمعه بود و همه جا دلگیر..آخرین جمعه ی تابستون...

#قسمت سیزدهم _آرشیدا.. وایی چرا صداش انقدر خواستنیه؟ دهنم خ...

_____________________اگه دنیا هزار بار دیگه هم تکرار بشه،من ...

روانی منp44

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط