رمان انتقام خونین🩸❣️
رمان انتقام خونین🩸❣️
part:4
#ارسلان
دلم هوس غذا بیرونی کرده بود به راننده گفتم یه رستوران بایسته که وارد رستوران شدم
یهو یادم افتاد این همون رستوران یکی از بهترین رفیقای دوره دبستان منو و رضا بود همون متین خودمون
سریع زنگ زدم به رضا
(مکالمه رضا و ارسلان)
ارسلان:الو رضا رستوران متین رفیق بچگیمون رو پیدا کردم لوکیشن میفرستم بیا سریع
رضا:شوخی میکنیییی؟؟؟؟؟اخه چطوریییی؟
ارسلان:اوک میفرستم بیا
رضا:اوک بای
ارسلان:بای
#رضا
به پانیذ گفتم:ارسلان زنگ زده متین رو پیدا کرده توی رستوران باید برم پیشش تو نمیای؟
پانیذ:دیا میای؟
دیانا:ام باشه
پانیذ:اوک پس میام
دیانا:یهو گوشیم زنگ خورد بابام بود برداشتم
(مکالمه دیانا و باباش...بچه ها ترسم بابای دیانا ارجش هست وقتی میگم آرش خودتو بفهمید کیه دیگه)
آرش:سلام دخترم خوبی؟
دیانا:سلام بابا
آرش:دخترم شب تولد سارینا )دختر عمه دیانا) دعوتیم بیا باماشینت و مامانت برید آرایشگاه
دیانا:باش🥲خدافظ
پانیذ:چیشد؟
دیانا:پانیذ من نمیام
پانیذ:چرا؟
دیانا:تولد سارینا دعوام باید برم دانشگاه
پانیذ:ای واای
دیانا:ببخشید دیگه
رضا:نمیای دیگه؟
دیانا:نه
پانیذ:باش عشقم بای
دیانا:بای
#ارسلان
یهو صدای یکی که یا شوق گفت ارسلان رو شنیدم
دیدمممم متین بودددد و رفتم بغلش کردم
متین:کجا بودی تووو
ارسلان:دلم برات تنگ شده بوددد
تا رضا یا پانیذ هم میخوان بیان
متین:پانیذ خواهرته؟.
ارسلان:اره با رضا نامزد کرده
متین:هه مبارکه
ارسلان:خودت را داری
(یهو دیدم رضا محکم رفت توی بغل متین و از این چی بازیا دیگه)
منم رفتم به همه سلام کردم و گفتم:خب آقا متین نگفتی را داری یا نه
متین:من یه رل دارم اسمش نیکا هست که تازه رفته ترکیه
رضا:اتفاقا منم یه خواهر دارم اسمش نیکا هست تازه رفته خارج از کشور
پانیذ:نکنههه
رضا:نه بابا چی میگی
متین:حالا بیخیال بیاین یه چیزی بخوریم
بعد از خوردن غذا 🍟🥘🥲
part:4
#ارسلان
دلم هوس غذا بیرونی کرده بود به راننده گفتم یه رستوران بایسته که وارد رستوران شدم
یهو یادم افتاد این همون رستوران یکی از بهترین رفیقای دوره دبستان منو و رضا بود همون متین خودمون
سریع زنگ زدم به رضا
(مکالمه رضا و ارسلان)
ارسلان:الو رضا رستوران متین رفیق بچگیمون رو پیدا کردم لوکیشن میفرستم بیا سریع
رضا:شوخی میکنیییی؟؟؟؟؟اخه چطوریییی؟
ارسلان:اوک میفرستم بیا
رضا:اوک بای
ارسلان:بای
#رضا
به پانیذ گفتم:ارسلان زنگ زده متین رو پیدا کرده توی رستوران باید برم پیشش تو نمیای؟
پانیذ:دیا میای؟
دیانا:ام باشه
پانیذ:اوک پس میام
دیانا:یهو گوشیم زنگ خورد بابام بود برداشتم
(مکالمه دیانا و باباش...بچه ها ترسم بابای دیانا ارجش هست وقتی میگم آرش خودتو بفهمید کیه دیگه)
آرش:سلام دخترم خوبی؟
دیانا:سلام بابا
آرش:دخترم شب تولد سارینا )دختر عمه دیانا) دعوتیم بیا باماشینت و مامانت برید آرایشگاه
دیانا:باش🥲خدافظ
پانیذ:چیشد؟
دیانا:پانیذ من نمیام
پانیذ:چرا؟
دیانا:تولد سارینا دعوام باید برم دانشگاه
پانیذ:ای واای
دیانا:ببخشید دیگه
رضا:نمیای دیگه؟
دیانا:نه
پانیذ:باش عشقم بای
دیانا:بای
#ارسلان
یهو صدای یکی که یا شوق گفت ارسلان رو شنیدم
دیدمممم متین بودددد و رفتم بغلش کردم
متین:کجا بودی تووو
ارسلان:دلم برات تنگ شده بوددد
تا رضا یا پانیذ هم میخوان بیان
متین:پانیذ خواهرته؟.
ارسلان:اره با رضا نامزد کرده
متین:هه مبارکه
ارسلان:خودت را داری
(یهو دیدم رضا محکم رفت توی بغل متین و از این چی بازیا دیگه)
منم رفتم به همه سلام کردم و گفتم:خب آقا متین نگفتی را داری یا نه
متین:من یه رل دارم اسمش نیکا هست که تازه رفته ترکیه
رضا:اتفاقا منم یه خواهر دارم اسمش نیکا هست تازه رفته خارج از کشور
پانیذ:نکنههه
رضا:نه بابا چی میگی
متین:حالا بیخیال بیاین یه چیزی بخوریم
بعد از خوردن غذا 🍟🥘🥲
۵.۱k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.