حس های زخم خورده
حس های زخم خورده
part 5
رفتم پتوش رو کشیدم روش
منم رفتم تو اتاق خودم دراز کشیدم
وای چه روزی بود
هر کی بود از ذوقش میمرد
ولی من چرا ناراحت میشم وقتی میبینمشوم
وای شاید شاید بعد چندین سال تلاشم برای قانع کردن خودم که هیچ وقت قرار نیس اونی که دوسش دارم مال من بشع موفق شدم ولی چرا الان فرصت دیدنش رو پیدا کردم وقتی که تمام حسم رو بهش از دست دادم وقتی میبینمش به جز درد هایی که تو عشق یه طرفم کشیدم چیز دیگه ای یادم نمیاد همین تنگی نفسمم به خاطر اون عشق یه طرفم بود خوب ولش کن ا.ت تو دیگه چیزی حس نمیکنی دردم هم نمیکشی دیگه
اون یه ایدوله تو هم یه فن ساده پس اینجوری بزار بمونه در ضمن قرار نیس دیگه ببینیش
تو این فکرا بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
..پرش زمان به فردا صب
صب ساعت ۷ پاشدم معمولا دیر پامیشم ولی شب زود خوابیدم
رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون یه لباس راحتی خونگی پوشیدم و رفتم پایین
صبونه درس کردم رفتم بالا
اتاق یونا
آروم یونا رو صدا زدم
دیونه خوشگل من پاشون 😅
یونا آروم چشماش رو وا کرد
گفت ا.ت پن اینجا چی کار میکنم
گفتم خوش گذشت دیروز با اعضا
گفت چی
گفتم یادت نیس
مست کرده بودی اونا هم تو رو آوردن اینجا
با ذوق پاشد نشست
یوناواییی واقعا
گفتم آره واقعا
حالا پاشو یه دستی به صورتت بزن
پایین منتظرتم
من از اتاقش در اومدم و رفتم براش یه سُدا باز کردم توش یه لیمو ریختم وقتی اومد پایین یونا
گفت سرم خیلی درد داره
گفتم بیا اینو بخور
اومد نشست و خود گفتم چطوری گفت بهتر
بعد خوردن صبحونه گفت دیگه میرم گفتم میموندی
گفت نه کار دارم
گفتم هر طور راحتی و رفت
رفتم نشستم فیلم دیدم
که یهو متوجه شدم بارون میاد
رفتم لباس هامو پوشیدم چترم رو ورداشتم
رفتم قدم بزنم کنار دریا سوار ماشینم شدم
یه جایی بود واسه قدم زدن کنارش دریا هم بود اونجا رو دوس داشتم که یهو
جیمین رو دیدم سرم رو برگردوندم کع منو نشناسه ولی فک کنم منو دید رفتم نشستم رو یه صندلی
ویو جیمین از کمپانی در اومدم داشتم میرفتم سمت ماشینم که تو راه داشتم از یه جایی رد میشدم که خونم زندیک اونجا بود وقتایی که حوصلم سر میرفت که یه دختری رو دیدم برام آشنا بود فک کنم ا.ت بود
پیاده شدم دستم رو بالا سرم گرفتم که بهم کم بارون برخورد کنه
دویدم سمت اون که دیدم نشسته چشماش رو بسه سرش رو بالا گرفته صورتش خیس شده بود
گفتم همه جات خیس شده دستمالم رو از جیبم در آوردم و به سمتش گرفتم
چشماش رو باز کرد سرش رو به سمتم برگردوند گفت تویی گفتم اوهوم ابرو هامو بالا آوردم و به دستمال دستم اشاره کردم که
ازم گرفت و تشکر کرد
۱۰ تا کامنت ۱۰ تا لایک
جیگر هام
چه زود رسوندین 🙃😐😅
part 5
رفتم پتوش رو کشیدم روش
منم رفتم تو اتاق خودم دراز کشیدم
وای چه روزی بود
هر کی بود از ذوقش میمرد
ولی من چرا ناراحت میشم وقتی میبینمشوم
وای شاید شاید بعد چندین سال تلاشم برای قانع کردن خودم که هیچ وقت قرار نیس اونی که دوسش دارم مال من بشع موفق شدم ولی چرا الان فرصت دیدنش رو پیدا کردم وقتی که تمام حسم رو بهش از دست دادم وقتی میبینمش به جز درد هایی که تو عشق یه طرفم کشیدم چیز دیگه ای یادم نمیاد همین تنگی نفسمم به خاطر اون عشق یه طرفم بود خوب ولش کن ا.ت تو دیگه چیزی حس نمیکنی دردم هم نمیکشی دیگه
اون یه ایدوله تو هم یه فن ساده پس اینجوری بزار بمونه در ضمن قرار نیس دیگه ببینیش
تو این فکرا بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
..پرش زمان به فردا صب
صب ساعت ۷ پاشدم معمولا دیر پامیشم ولی شب زود خوابیدم
رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون یه لباس راحتی خونگی پوشیدم و رفتم پایین
صبونه درس کردم رفتم بالا
اتاق یونا
آروم یونا رو صدا زدم
دیونه خوشگل من پاشون 😅
یونا آروم چشماش رو وا کرد
گفت ا.ت پن اینجا چی کار میکنم
گفتم خوش گذشت دیروز با اعضا
گفت چی
گفتم یادت نیس
مست کرده بودی اونا هم تو رو آوردن اینجا
با ذوق پاشد نشست
یوناواییی واقعا
گفتم آره واقعا
حالا پاشو یه دستی به صورتت بزن
پایین منتظرتم
من از اتاقش در اومدم و رفتم براش یه سُدا باز کردم توش یه لیمو ریختم وقتی اومد پایین یونا
گفت سرم خیلی درد داره
گفتم بیا اینو بخور
اومد نشست و خود گفتم چطوری گفت بهتر
بعد خوردن صبحونه گفت دیگه میرم گفتم میموندی
گفت نه کار دارم
گفتم هر طور راحتی و رفت
رفتم نشستم فیلم دیدم
که یهو متوجه شدم بارون میاد
رفتم لباس هامو پوشیدم چترم رو ورداشتم
رفتم قدم بزنم کنار دریا سوار ماشینم شدم
یه جایی بود واسه قدم زدن کنارش دریا هم بود اونجا رو دوس داشتم که یهو
جیمین رو دیدم سرم رو برگردوندم کع منو نشناسه ولی فک کنم منو دید رفتم نشستم رو یه صندلی
ویو جیمین از کمپانی در اومدم داشتم میرفتم سمت ماشینم که تو راه داشتم از یه جایی رد میشدم که خونم زندیک اونجا بود وقتایی که حوصلم سر میرفت که یه دختری رو دیدم برام آشنا بود فک کنم ا.ت بود
پیاده شدم دستم رو بالا سرم گرفتم که بهم کم بارون برخورد کنه
دویدم سمت اون که دیدم نشسته چشماش رو بسه سرش رو بالا گرفته صورتش خیس شده بود
گفتم همه جات خیس شده دستمالم رو از جیبم در آوردم و به سمتش گرفتم
چشماش رو باز کرد سرش رو به سمتم برگردوند گفت تویی گفتم اوهوم ابرو هامو بالا آوردم و به دستمال دستم اشاره کردم که
ازم گرفت و تشکر کرد
۱۰ تا کامنت ۱۰ تا لایک
جیگر هام
چه زود رسوندین 🙃😐😅
۲۰.۸k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.