چندشاتی جونگکوک طولانی
چندشاتی جونگکوک طولانی
part 8
جونگکوک فقط با تعجبنگاه میکرد...
آرومپشت کمر ات زد
-آروم باش...
+شوخیتون گرفته؟ ها؟ ما هنوز ازدواج هم نکردیم..
×مهم نیست.. چون قراره بزودی عروسی کنیم، هفته بعد یکشنبه روز عروسیتون هست..فردا که چهارشنبه هست، رابطه داشته باشید..
-ولی ما نمیخوایم
+درسته.. ما نمیخوایم
×ما وارثمیخوایم ... همین که گفتم
-این عادلانه نیست، ما علاقه ای نداریم
یهو پدرجونگکوک حرفو قطع کرد وگفت
×جونگکوک.. بس کن.. زشته جلوی همه.. روی حرف پدر بزرگ حرف نزنید..
+ولی عمو...
×همین کع گفتم...
جونگکوک و ات با نارضایتی و کلافگی نشستن...
به ادمه غذا مشغول شدن..
بعد از شام...
همه شروع کردن به صحبت کردن و مشروب خوردن.. بعضی ها هم با آهنگمیرقصیدن...
ات که خیلی عصبی بود، به طبقه بالا، به سمت اتاقش رفت...
مادر ات که متوجه شد،
آروم میان جمعیت، جونگکوک رو پیدا کرد و سمتش رفت...
×جونگکوک ...
-بله زن عمو؟
×میشه بری پیش ات...
-چیزی شده؟
×کمی آرومش کن...
-زن عمو.. حق با اته.. ما هنوز حتی ازدواج نکردیم.. خودتون خوب میدونید این ازدواج اجباریه..
×اهه.. همش اسم این کوفتی رو نیار
part 8
جونگکوک فقط با تعجبنگاه میکرد...
آرومپشت کمر ات زد
-آروم باش...
+شوخیتون گرفته؟ ها؟ ما هنوز ازدواج هم نکردیم..
×مهم نیست.. چون قراره بزودی عروسی کنیم، هفته بعد یکشنبه روز عروسیتون هست..فردا که چهارشنبه هست، رابطه داشته باشید..
-ولی ما نمیخوایم
+درسته.. ما نمیخوایم
×ما وارثمیخوایم ... همین که گفتم
-این عادلانه نیست، ما علاقه ای نداریم
یهو پدرجونگکوک حرفو قطع کرد وگفت
×جونگکوک.. بس کن.. زشته جلوی همه.. روی حرف پدر بزرگ حرف نزنید..
+ولی عمو...
×همین کع گفتم...
جونگکوک و ات با نارضایتی و کلافگی نشستن...
به ادمه غذا مشغول شدن..
بعد از شام...
همه شروع کردن به صحبت کردن و مشروب خوردن.. بعضی ها هم با آهنگمیرقصیدن...
ات که خیلی عصبی بود، به طبقه بالا، به سمت اتاقش رفت...
مادر ات که متوجه شد،
آروم میان جمعیت، جونگکوک رو پیدا کرد و سمتش رفت...
×جونگکوک ...
-بله زن عمو؟
×میشه بری پیش ات...
-چیزی شده؟
×کمی آرومش کن...
-زن عمو.. حق با اته.. ما هنوز حتی ازدواج نکردیم.. خودتون خوب میدونید این ازدواج اجباریه..
×اهه.. همش اسم این کوفتی رو نیار
- ۲۳.۶k
- ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط