چندشاتی جونگکوک طولانی
چندشاتی جونگکوک طولانی
،part 7
جونگکوک جلوی در خونه ماشین رو پارک کرد..
+ وسایل رو بزار فعلا داخل صندوق بمونه...
جونگکوک ماشین رو قفل کرد، وارد حیاط شدن...
صداق همهمه ی مهمون ها تا حیاط خونه میومد..
+خیل خب.. باید تظاهر کنیم...
-آره..
جونگکوک دست ات رو گرفت و وارد خونه شدن...
همه وقتی ات وجونگکوک رو دیدنبلند شدن و براشون دست زدن...
ات و جونگکوک با لبخند فیک وارد شدن و از همه استقبال کردن...
بعد از احوالپرسی با همه،پذیرایی از همه...
خدمتکار ها میز اشم رو میچیدن....
بعضی هاشو از بقیه مهمون ها پذیرایی میکردن..
و بعضی هامهمش درحال تمیز کاری بودن...
دقت شام که شد...
همه دور میز بزرگ شام نشستن...
ات و جونگکوک کنار همنشستن...
وقتی همه فامیل ها نشستن...
خدمتکار ها غذاهارو آوردن..
همه شروع کردن به غذا خوردن
وسط غذا خوردنپدر بزرگشون شروع کرد به صحبت کردن..
_ خب ... همونطور که همه میدونیم.. ات و جونگکوک با هم قرار میزارن... لطفا خبر مهم رو بهشون بگید( اشاره به پدر ات و جونگکوک)
همونطور که همه فامیل با دقتگوشی میدادن، ات وجونگکوک داشتن غذاشون رو میخوردن وگوشی میدادن
پدرجونگکوک شروع کرد
×خب... راستش.. قراره شماها فردا شب رابطه داشته باشید تا ات حامله بشه...
ات که داشت آب میخورد، بعد از شنیدن این حرف، شروع کرد به سرفه کردن
،part 7
جونگکوک جلوی در خونه ماشین رو پارک کرد..
+ وسایل رو بزار فعلا داخل صندوق بمونه...
جونگکوک ماشین رو قفل کرد، وارد حیاط شدن...
صداق همهمه ی مهمون ها تا حیاط خونه میومد..
+خیل خب.. باید تظاهر کنیم...
-آره..
جونگکوک دست ات رو گرفت و وارد خونه شدن...
همه وقتی ات وجونگکوک رو دیدنبلند شدن و براشون دست زدن...
ات و جونگکوک با لبخند فیک وارد شدن و از همه استقبال کردن...
بعد از احوالپرسی با همه،پذیرایی از همه...
خدمتکار ها میز اشم رو میچیدن....
بعضی هاشو از بقیه مهمون ها پذیرایی میکردن..
و بعضی هامهمش درحال تمیز کاری بودن...
دقت شام که شد...
همه دور میز بزرگ شام نشستن...
ات و جونگکوک کنار همنشستن...
وقتی همه فامیل ها نشستن...
خدمتکار ها غذاهارو آوردن..
همه شروع کردن به غذا خوردن
وسط غذا خوردنپدر بزرگشون شروع کرد به صحبت کردن..
_ خب ... همونطور که همه میدونیم.. ات و جونگکوک با هم قرار میزارن... لطفا خبر مهم رو بهشون بگید( اشاره به پدر ات و جونگکوک)
همونطور که همه فامیل با دقتگوشی میدادن، ات وجونگکوک داشتن غذاشون رو میخوردن وگوشی میدادن
پدرجونگکوک شروع کرد
×خب... راستش.. قراره شماها فردا شب رابطه داشته باشید تا ات حامله بشه...
ات که داشت آب میخورد، بعد از شنیدن این حرف، شروع کرد به سرفه کردن
- ۳۲.۹k
- ۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط