رززخمیمن

#رُز_زخمی_من

Part. 5

ات.بابا، داری شوخی میکنی، نه؟

پ/ت. نه، فردا با یکی از نگهبان ها میری خرید

ات. نه، نه، تو نمیتونی همینجوری بگی، نمیتونی انقدر بی رحم باشی

پ/ت. تو نمیتونی از این عروسی فرار بکنی، یا این عروسی را لغو بکنی

ویو ات
*رفتم توی اتاق، و تا جون داشتم گریه کردم، مگه یه ادم چقدر میتونه سنگ دل باشه که با برادر زاده خودش همچین کاری بکنن
دیگه جونم تموم شد و روی تخت خوابیدم، صبح با کلی سرو صدا از خواب بلند شدم، خدمتکارا داشتن توی اتاقم میچرخیدند و یکی از اون ها هی منو تکون میداد*

ات. داری چه غلطی میکنید!؟*داد*

یونگی. ات اروم باش بابا بهشون گفته

ات. اخه این بابات چی از جون من میخواد، انگار من مجبورش کردم که با مامانم ازدواج کنه

یونگی. ات بلند شو یه لباس خوب بپوش و بیا پایین

ات. چرا؟

یونگی. باز زده به سرش، دیونه شده

ات. اون همیشه دیونه هست

یونگی. ات، مطمئنم بعد از این تجارت کاری، از اون مرد جدا میشی، شنیدم که اون خیلی سرده و به دخترا محل نمیده، مطمئنم که بهت دست نمیزنه

ات. ب.. باشه

یونگی. حالا هم اماده شو برو خرید

ات. باشه

*بعد از خرید برگشتم خونه،رفتم روی میز نشستم بقیه داشتنغذا میخوردن من چند لقمه خوردم و از روی میز بلند شدم رفتم توی اتاقم...«روز عروسی»...
لباسام رو پوشیدم داشتم کفش میپوشیدم که لباسم منو اذیت میکرد و نمیتونستم راحت کفش بپوشم دیگه خیلی دیر شده بود که در باز شد و یه نفر اومد داخل،حتی سرمو بلند نکردم که چهرشو ببینم،که اومد جلوم زانو زد و کمکم کرد که کفش بپوشم،دستاش خیلی سرد بود،بعد از تموم کردم پوشیدن کفش ها دستشو بالا اورد و تا کمکم کنه بلند بشم*

ات. ممنون.

جونگکوک.....

ات. تو بلد نیستی حرف بزنی، نه؟

جونگکوک. ادب هم نداری

ات. من ادب دارم

جونگکوک. اره معلومه*سرد*
دیدگاه ها (۱)

#رُز_زخمی_من Part. 6*رفتیم پایین سوار ماشین شدیم*ات. اسمت چی...

#رُز_زخمی_من Part. 7ویو ات. رفتم توی اتاق یه لباس خواب گذاشت...

#رُز_زخمی_من Part. 4 ویو اترفتم پیش یونگی کمی چرخیدیم و بستن...

دوست پسر دمدمی مزاج

نام فیک:عشق مخفیPart: 6ویو ات*هه نیومده داره قلدری میکنه نشو...

نام فیک:عشق مخفیPart: 8ویو ات*چشامو مالوندم*ات. اه بازم مدرس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط