رززخمیمن
#رُز_زخمی_من
Part. 4
ویو ات
رفتم پیش یونگی کمی چرخیدیم و بستنی خوردیم، وقتی برگشتیم اون مرده نبود منم برگشتم اتاقم لباسامو عوض کردم
ویو جونگکوک
اون دختره از لین سوک خیلی زیباتر بود چشمای تیله ای مشکی داشت که به پدرش گفتم
جونگکوک. دختر قشنگیه
پ/ت. اره
جونگکوک. اون دخترته؟
پ/ت. دختر داداشمه ولی من با مادرش ازدواج کردم و مادرش مُرده
جونگکوک. خب... اون خیلی از اون لین سوک خوشگل تره
پ/ت. منظورت چیه؟
جونگکوک. ببین من اون دخترو نمیخوام
پ/ت. ولی... ولی... پس چجوری تجارتمون رو ادامه بدیم؟
جونگکوک. با دختر تو
پ/ت. نه....اون دختر سرسختیه به این راحتی نمیتونی راضیش کنی
جونگکوک. خب، من کاری نمیکنم، تو همه این کار ها رو انجام میدی، نه من
پ/ت. خب... من تلاشمو میکنم
جونگکوک. خوبه، ولی اگه نتونی این تجارت صورت نمیگیره*جونگکوک از خونه بیرون رفت*
ویو ات.
یه لباس راحت پوشیدم و رفتم پایین روی میز غذا خوری نشستیم و شروع کردیم به خوردن غذا
پ/ت. ات
ات. بله
پ/ت. خب قطعا لین سوک بهت گفته که قراره ازدواج کنه
ات. اره، چرا میگی
پ/ت. دیگه ازدواج نمیکنه
ات. واقعا*ذوق*
پ/ت. اره،... ولی
ات. چی
پ/ت. تو باهاش ازدواج میکنی
ویو ات
احساس کردم یه لحظه دنیا تموم شده تپش قلبم تموم شد و با چشمایی که نزدیک بود از حدقه بزنه بیرون به اونا خیره شدم
Part. 4
ویو ات
رفتم پیش یونگی کمی چرخیدیم و بستنی خوردیم، وقتی برگشتیم اون مرده نبود منم برگشتم اتاقم لباسامو عوض کردم
ویو جونگکوک
اون دختره از لین سوک خیلی زیباتر بود چشمای تیله ای مشکی داشت که به پدرش گفتم
جونگکوک. دختر قشنگیه
پ/ت. اره
جونگکوک. اون دخترته؟
پ/ت. دختر داداشمه ولی من با مادرش ازدواج کردم و مادرش مُرده
جونگکوک. خب... اون خیلی از اون لین سوک خوشگل تره
پ/ت. منظورت چیه؟
جونگکوک. ببین من اون دخترو نمیخوام
پ/ت. ولی... ولی... پس چجوری تجارتمون رو ادامه بدیم؟
جونگکوک. با دختر تو
پ/ت. نه....اون دختر سرسختیه به این راحتی نمیتونی راضیش کنی
جونگکوک. خب، من کاری نمیکنم، تو همه این کار ها رو انجام میدی، نه من
پ/ت. خب... من تلاشمو میکنم
جونگکوک. خوبه، ولی اگه نتونی این تجارت صورت نمیگیره*جونگکوک از خونه بیرون رفت*
ویو ات.
یه لباس راحت پوشیدم و رفتم پایین روی میز غذا خوری نشستیم و شروع کردیم به خوردن غذا
پ/ت. ات
ات. بله
پ/ت. خب قطعا لین سوک بهت گفته که قراره ازدواج کنه
ات. اره، چرا میگی
پ/ت. دیگه ازدواج نمیکنه
ات. واقعا*ذوق*
پ/ت. اره،... ولی
ات. چی
پ/ت. تو باهاش ازدواج میکنی
ویو ات
احساس کردم یه لحظه دنیا تموم شده تپش قلبم تموم شد و با چشمایی که نزدیک بود از حدقه بزنه بیرون به اونا خیره شدم
- ۶.۱k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط