رمان ماهک پارت 169
#رمان_ماهک #پارت_169
توی باغ ترانه و امیر رو دیدیم و رفتیم سمتشون ترانه با دیدنم کلی جیغ جیغ کرد و ازم تعریف کرد.
اون هم خیلی خوشگل شده بود منم کلی سر به سرش گذاشتم و گفتم کاش من جای امیر بودم.
چهارتایی به سمت عروس و داماد رفتیم و بهشون تبریک گفتیم داماد دوست امیر و آرش بود عروس هم ظاهراً از فامیلای داماد بود البته این آمار رو ترانه درآورد.
وسط های عروسی صدای داد و بیدادی از ته باغ بلند شد طبق معمول ترانه رفت برای فضولی امیرعلی بیچاره هم مجبور شد همراش بره.
بلاتکلیف با ارش ایستاده بودیم که داماد بهش اشاره کرد که بره پیشش وقتی رفتش یه خانوم با چشمای خیس اومد سمتم و ازم خواست که بچه شو نگه دارم بچه رو بغلم داد و به جایی که دعوا بود رفت.
نگاهی بهش انداختم یک نوزاد سه چهار ماهه بود لباسهای پشمی آبی تنش بود چشماشو بسته بود و مژه های مشکی بلندی داشت و لبهای قرمزش با اون پوست سفیدش خیلی زیباش کرده بودم.
دلم واسه این همه ناز بودنش ضعف رفت به خودم نزدیکش کردم و اروم بوش کردم بوی شیر میداد دلم میخواست دستای کوچولوش رو صدبار ببوسم اما نمیشد.
غرق نوزاد توی بغلم بودم و نفهمیده بودم ارش کی اومده بود که یلحظه چشمم بهش افتاد درحالیکه با لبخند پهنی مشغول دید زدنم بود.
من هم متقابلا لبخندی بهش زدم و گفتم انگار اروم شدن اون هم سری تکون داد و گفت بنظرم دعوا تموم شد.
آرش کنارم ایستاد دستشو پشت کمرم گذاشت و نگاهی به نی نی کرد و گفت چقدر خوشگله سری تکون دادم و بم گفت اگر اذیت میشی بده من بگیرمش که گفتم نه و اونم دیگه چیزی نگفت.
چند دقیقه ای گذشت و بالاخره مادر بچه پیداش شد و ازم خیلی خیلی تشکر کرد و وقتی رفت سر و کله ی ترانه و امیر هم پیدا شد.
ترانه کنارم نشست گفتم دعوا خوش گذشت گیج سری تکون داد و گفت نه بابا اصن دعوا رو ندیدیم ابروهامو بالا انداختم و شیطون گفتم پس ته باغ چیکار میکردین کلکا؟
با قیافه ی هنگی داشت نگام میکرد که زدم زیر خنده و اونم شروع کرد به جیغ زدن و فحش دادن به بدبختی خفه ش کردم و گفتم خب بمن چه عشق و حالشو شما میکنین فحششم من بخورم؟
تو سری بهم زد و گفت رفته بودم دسشویی بیشور منحرف زدم زیر خنده و دوباره با سیل فحشای ترانه مواجه شدم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
(23دقیقه تاخیر منو ببخشید😅 )
توی باغ ترانه و امیر رو دیدیم و رفتیم سمتشون ترانه با دیدنم کلی جیغ جیغ کرد و ازم تعریف کرد.
اون هم خیلی خوشگل شده بود منم کلی سر به سرش گذاشتم و گفتم کاش من جای امیر بودم.
چهارتایی به سمت عروس و داماد رفتیم و بهشون تبریک گفتیم داماد دوست امیر و آرش بود عروس هم ظاهراً از فامیلای داماد بود البته این آمار رو ترانه درآورد.
وسط های عروسی صدای داد و بیدادی از ته باغ بلند شد طبق معمول ترانه رفت برای فضولی امیرعلی بیچاره هم مجبور شد همراش بره.
بلاتکلیف با ارش ایستاده بودیم که داماد بهش اشاره کرد که بره پیشش وقتی رفتش یه خانوم با چشمای خیس اومد سمتم و ازم خواست که بچه شو نگه دارم بچه رو بغلم داد و به جایی که دعوا بود رفت.
نگاهی بهش انداختم یک نوزاد سه چهار ماهه بود لباسهای پشمی آبی تنش بود چشماشو بسته بود و مژه های مشکی بلندی داشت و لبهای قرمزش با اون پوست سفیدش خیلی زیباش کرده بودم.
دلم واسه این همه ناز بودنش ضعف رفت به خودم نزدیکش کردم و اروم بوش کردم بوی شیر میداد دلم میخواست دستای کوچولوش رو صدبار ببوسم اما نمیشد.
غرق نوزاد توی بغلم بودم و نفهمیده بودم ارش کی اومده بود که یلحظه چشمم بهش افتاد درحالیکه با لبخند پهنی مشغول دید زدنم بود.
من هم متقابلا لبخندی بهش زدم و گفتم انگار اروم شدن اون هم سری تکون داد و گفت بنظرم دعوا تموم شد.
آرش کنارم ایستاد دستشو پشت کمرم گذاشت و نگاهی به نی نی کرد و گفت چقدر خوشگله سری تکون دادم و بم گفت اگر اذیت میشی بده من بگیرمش که گفتم نه و اونم دیگه چیزی نگفت.
چند دقیقه ای گذشت و بالاخره مادر بچه پیداش شد و ازم خیلی خیلی تشکر کرد و وقتی رفت سر و کله ی ترانه و امیر هم پیدا شد.
ترانه کنارم نشست گفتم دعوا خوش گذشت گیج سری تکون داد و گفت نه بابا اصن دعوا رو ندیدیم ابروهامو بالا انداختم و شیطون گفتم پس ته باغ چیکار میکردین کلکا؟
با قیافه ی هنگی داشت نگام میکرد که زدم زیر خنده و اونم شروع کرد به جیغ زدن و فحش دادن به بدبختی خفه ش کردم و گفتم خب بمن چه عشق و حالشو شما میکنین فحششم من بخورم؟
تو سری بهم زد و گفت رفته بودم دسشویی بیشور منحرف زدم زیر خنده و دوباره با سیل فحشای ترانه مواجه شدم.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
(23دقیقه تاخیر منو ببخشید😅 )
۵۷.۵k
۲۹ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.