the backward harsh world پارت21
#the_backward_harsh_world #پارت21
یویی
این منو از کجا وکی می شناخت هان
سوار ماشین شدم صندلی رو خوابندم دراز کشیدم کلاه هودیمو کشیدم تا رویی چشمام حرکت کردش
من:هویی
تهیونگ:هویی به کلاغ میگن
من:خیل خوب بابا کیم
تهیونگ:چیه؟!
من:منو از کجا میشناختی
به سرفه افتاد تف این دیگه کیه بابا
تهیونگ:چطور؟!
من:آخه کم پیش میاد کسی منو بشناسه و من یادم نباشه اون طرفو تقریبا زیر صفره بگو بینم منوازکجا میشناسی
تهیونگ:به وقتش خودت میفهمی
من:هیع هیع من اصلا خوشم نمیاد
تهیونگ:نظرت برام مهم نیستش خانوم
یویی کوموری
هان این دیگه تهشه فامیلمو از کجا میدونست یعنی چی میدونه ازم
تهیونگ:تو خواب نداری
من:نه خوابم نمیاد چطور
ماشین زد کنار اومد پایین در سمت منو بازکرد بهم با چشم فهموند پیاده شم
من:چرا من رانندگی کنم یعنی
تهیونگ:آره بپر برو اونور
نشستم پشت فرمون استارت زدم ده دیقه گذشت دیدم سگ تو روحش کنن خوابیده ولش خوب وایستا بینم وقت خوبیه که یادی کنیم از بچگیمون زمانی که خودمو یادم بود تویی پرورشگاه بزرگ شدم هیع هیع
(فلش بک بچگی یویی)
مدیر:هیع یویی کوموری
یویی:بله جناب مدیر
مدیر:بیا یک خانواده میخوان ببیننت
لطفا از چیزایی که میبینی حرف نزن
یویی:چشم جناب مدیر
وارد اتاق دیدار با شخص هایی متقاضی شدش نشست زن ومردی که همراه یک پسر بودن
زن:عزیزم اسمت چیه
یویی:یویی...یویی کوموری
پسر:چه اسم مسخره ای
یویی:این اسمیه که اون...
که ساکت شد زن ومرد با تعجب بهم نگاهی کردن
مرد:اون منظورت پدر ومادرت هستن
دستاش میلرزید معلوم بود نمیدونست بگه یانه فک میکرد اینام اونو ول میکنن میرن
یویی
این منو از کجا وکی می شناخت هان
سوار ماشین شدم صندلی رو خوابندم دراز کشیدم کلاه هودیمو کشیدم تا رویی چشمام حرکت کردش
من:هویی
تهیونگ:هویی به کلاغ میگن
من:خیل خوب بابا کیم
تهیونگ:چیه؟!
من:منو از کجا میشناختی
به سرفه افتاد تف این دیگه کیه بابا
تهیونگ:چطور؟!
من:آخه کم پیش میاد کسی منو بشناسه و من یادم نباشه اون طرفو تقریبا زیر صفره بگو بینم منوازکجا میشناسی
تهیونگ:به وقتش خودت میفهمی
من:هیع هیع من اصلا خوشم نمیاد
تهیونگ:نظرت برام مهم نیستش خانوم
یویی کوموری
هان این دیگه تهشه فامیلمو از کجا میدونست یعنی چی میدونه ازم
تهیونگ:تو خواب نداری
من:نه خوابم نمیاد چطور
ماشین زد کنار اومد پایین در سمت منو بازکرد بهم با چشم فهموند پیاده شم
من:چرا من رانندگی کنم یعنی
تهیونگ:آره بپر برو اونور
نشستم پشت فرمون استارت زدم ده دیقه گذشت دیدم سگ تو روحش کنن خوابیده ولش خوب وایستا بینم وقت خوبیه که یادی کنیم از بچگیمون زمانی که خودمو یادم بود تویی پرورشگاه بزرگ شدم هیع هیع
(فلش بک بچگی یویی)
مدیر:هیع یویی کوموری
یویی:بله جناب مدیر
مدیر:بیا یک خانواده میخوان ببیننت
لطفا از چیزایی که میبینی حرف نزن
یویی:چشم جناب مدیر
وارد اتاق دیدار با شخص هایی متقاضی شدش نشست زن ومردی که همراه یک پسر بودن
زن:عزیزم اسمت چیه
یویی:یویی...یویی کوموری
پسر:چه اسم مسخره ای
یویی:این اسمیه که اون...
که ساکت شد زن ومرد با تعجب بهم نگاهی کردن
مرد:اون منظورت پدر ومادرت هستن
دستاش میلرزید معلوم بود نمیدونست بگه یانه فک میکرد اینام اونو ول میکنن میرن
۶.۳k
۱۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.