تک پارتی جونگکوک
زندگیم با تو قشنگ بود
ژانر: عاشقانه. غمگین
شحصیت: ات. جونگکوک
داستان از اونجایی شروع شد که ات رفته بود سوپر مارکت و یهو جونگکوکو دید و باورش نمیشد رفت باهاش عکس گرفت و کوک هم بهش امضا داد کوک از ات پرسید: خونت نزدیکه با این سوپره؟
ات: اون کوچه خونه اولیه مال منه و من تنها زندگی میکنم
کوک: اها چون من همیشه ادرس خونه ارمیارو میپرسم(داشت زر میزد)
بعدش کوک نودل و زهرماری خرید و حساب کرد و رفت ات هم قبل از اینکه کوک بره رفت بعدش کوک ات رو داشت نگاه میکرد که رفت سمت خونش. بعدش کوک همیشه به این سوپری میرفت و دقیقا همون تایمی بود که ات هم میومد به اون سوپره یروز صاحب سوپره میره دسشویی و ات و کوک باهم تنها میشن(فکر بد نکنید😔🤲🏻)
بعدش کوک از ات شماره گرفت و زهرماری کلی خرید و پولشو گذاشت روی میز و دست ات رو محکم گرفت و رفتن سمت خونه ات
ات تعجب کرده بود
ات: چیکار میکنی؟!
کوک: فقط یه شبه
کوک: من ازت خوشم اومد با اولی که دیدمت پس نه نگو
بعدش رفتن خونه ات و اون زهرماری هارو باهم خوردن و بعدش کوک رفت خونش
ات به زهرماری آلرژی داره ولی به کوک چیزی نگفت و بعدش هی ات بالا میاورد و رفت بیمارستان و سرم زد
بعدش رفت خونه و خونرو مرتب کرد و بعدش خوابید
پرش به2ماه بعد
الان2ماهی میشه که با کوک رابطه دارم و من کلید خونه کوک دارم و کوک کلید خونه من داره و من یروز بدون خبر رفتم خونه کوک و صحنه ای که دیدم باورم نمیشد یه دختر زشت روی پای کوک نشسته بود و داشتن فیلم میدیدن
ات: کوک(باصدای خیلی بلند)
کوک: چیه من دوست ندارم گمشو از خونم برو بیرون اینم کلیدت بدبخت(ات خیلی پولداره) و ات هم کلید کوک رو پرت کرد تو صورت اون دختره و چشمش کبود شد و کوک اومد و بهم سیلی خیلی محکم زد و من با گریه رفتم سمت خونم داشتم گریه میکردم که خوابم برد
وقتی بیدار شدم دیدم ساعت6صبحه پاشدم و رفتمwcو بعدش هم صبحونه خوردم یاد کوک افتادم رفتم براش نامه بنویسم و نوشتم:
کوک تو گفته بودی منو ترک نمیکنی من زندگیم با تو قشنگ بود و امیدوارم اون دختره هم بهت خیانت کنه تا من. درک کنی منم دیگه نمیخوام ببینمت و بهت برخورد کنم شاید بلاخره بتونم برای همیشه بخوابم و خوابای تورو نبینم. از طرف ات
و نامه رو گذاشتم لای در خونش و در زدم و فرار کردم دیدم کوک درو باز کرد و نامه رو برداشت و رفت داخل خونه منم برای1ماه رفتم امریکا تو اون مدت داشتم زندگی میکردم داخل هتلی که اجار کردم بودم و داخل اینستا میچرخیدم که یهو از دایرکت برام پیام اومد و دیدم کوکه که لبه ی ساختمون وایساده منم بهش گفتم: من الان کره نیستم و اصلا برام مهم نیستی بنظرم این روز من جای تو باشم بهتره و بلاکش کردم و فرداش رفتم کره
منم یه نامه نوشتم: سلام کوک تو وقتی داری این نامرو میخونی فقط بدن بی جون من هست فقط اینو میخواستم بگم خوشبخت شو و برای دوست دختر یا زنت یه شخصیتی باش که خیلی عاشقشی و من الان وجود ندارم. از طرف ات
و این نامرو دادم بادیگارد دم در خونه کوک و بهش گفتم اینو نیم ساعت دیگه بده به کوک و سریع رفتم خونه و تیغ برداشتم و بلاخره خوابیدم....)
«پایان»
ژانر: عاشقانه. غمگین
شحصیت: ات. جونگکوک
داستان از اونجایی شروع شد که ات رفته بود سوپر مارکت و یهو جونگکوکو دید و باورش نمیشد رفت باهاش عکس گرفت و کوک هم بهش امضا داد کوک از ات پرسید: خونت نزدیکه با این سوپره؟
ات: اون کوچه خونه اولیه مال منه و من تنها زندگی میکنم
کوک: اها چون من همیشه ادرس خونه ارمیارو میپرسم(داشت زر میزد)
بعدش کوک نودل و زهرماری خرید و حساب کرد و رفت ات هم قبل از اینکه کوک بره رفت بعدش کوک ات رو داشت نگاه میکرد که رفت سمت خونش. بعدش کوک همیشه به این سوپری میرفت و دقیقا همون تایمی بود که ات هم میومد به اون سوپره یروز صاحب سوپره میره دسشویی و ات و کوک باهم تنها میشن(فکر بد نکنید😔🤲🏻)
بعدش کوک از ات شماره گرفت و زهرماری کلی خرید و پولشو گذاشت روی میز و دست ات رو محکم گرفت و رفتن سمت خونه ات
ات تعجب کرده بود
ات: چیکار میکنی؟!
کوک: فقط یه شبه
کوک: من ازت خوشم اومد با اولی که دیدمت پس نه نگو
بعدش رفتن خونه ات و اون زهرماری هارو باهم خوردن و بعدش کوک رفت خونش
ات به زهرماری آلرژی داره ولی به کوک چیزی نگفت و بعدش هی ات بالا میاورد و رفت بیمارستان و سرم زد
بعدش رفت خونه و خونرو مرتب کرد و بعدش خوابید
پرش به2ماه بعد
الان2ماهی میشه که با کوک رابطه دارم و من کلید خونه کوک دارم و کوک کلید خونه من داره و من یروز بدون خبر رفتم خونه کوک و صحنه ای که دیدم باورم نمیشد یه دختر زشت روی پای کوک نشسته بود و داشتن فیلم میدیدن
ات: کوک(باصدای خیلی بلند)
کوک: چیه من دوست ندارم گمشو از خونم برو بیرون اینم کلیدت بدبخت(ات خیلی پولداره) و ات هم کلید کوک رو پرت کرد تو صورت اون دختره و چشمش کبود شد و کوک اومد و بهم سیلی خیلی محکم زد و من با گریه رفتم سمت خونم داشتم گریه میکردم که خوابم برد
وقتی بیدار شدم دیدم ساعت6صبحه پاشدم و رفتمwcو بعدش هم صبحونه خوردم یاد کوک افتادم رفتم براش نامه بنویسم و نوشتم:
کوک تو گفته بودی منو ترک نمیکنی من زندگیم با تو قشنگ بود و امیدوارم اون دختره هم بهت خیانت کنه تا من. درک کنی منم دیگه نمیخوام ببینمت و بهت برخورد کنم شاید بلاخره بتونم برای همیشه بخوابم و خوابای تورو نبینم. از طرف ات
و نامه رو گذاشتم لای در خونش و در زدم و فرار کردم دیدم کوک درو باز کرد و نامه رو برداشت و رفت داخل خونه منم برای1ماه رفتم امریکا تو اون مدت داشتم زندگی میکردم داخل هتلی که اجار کردم بودم و داخل اینستا میچرخیدم که یهو از دایرکت برام پیام اومد و دیدم کوکه که لبه ی ساختمون وایساده منم بهش گفتم: من الان کره نیستم و اصلا برام مهم نیستی بنظرم این روز من جای تو باشم بهتره و بلاکش کردم و فرداش رفتم کره
منم یه نامه نوشتم: سلام کوک تو وقتی داری این نامرو میخونی فقط بدن بی جون من هست فقط اینو میخواستم بگم خوشبخت شو و برای دوست دختر یا زنت یه شخصیتی باش که خیلی عاشقشی و من الان وجود ندارم. از طرف ات
و این نامرو دادم بادیگارد دم در خونه کوک و بهش گفتم اینو نیم ساعت دیگه بده به کوک و سریع رفتم خونه و تیغ برداشتم و بلاخره خوابیدم....)
«پایان»
۹.۱k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.