part:7
part:7
عشق ابدی
جیمینو دیدم که کنار یه دختر پیشش بود گفتم جیمین(باصدای بلند)
جیمین: ات اونجور که فکر میکنی نیس
ات: مثل اینکه دیشب ازم خاستگاری کردی
دلشتم میرفتم که جیمین هم اومد دنبالم دستمو گرفت و گفت: بخدا اون دختره میخواست مخمو بزنه من بهش میگفتم ولم کن من نامزد دارم ولی ولم نمیکرد
ات:مگه من پچم داری گولم میزنی
با دختره زیاد فاصله نداشتیم و من دست جیمینو گرفتم حلقشو در اوردم و منم حلقمو در اوردم نشونش دادم گفتم: دست از سر جیمین بردار(بلند و عصبی)
دختره: ددی این کیه؟
جیمین: گه نخور دختره ی بیشعور
ات: تنها کسی که میتونه جیمینو ددی صدا کنه منم بعدش سوار ماشین شدیم جیمین داشت داستانو برام تعریف میکرد و رفتیم دادگاه هردومون ازش شکایت کردیم
جیمین: ات تو واقعا منو دوست داری که داری این کارو میکنی؟!
ات: اگه دوست نداشتم پس برای چی جواب بله رو دادم
جیمین خودتو کیوت میکنه
بعدش از اونجا میرن بیرون ساعت2:25ظهر بود با جیمین رفتیم رستوران استیک خوردیم و بعدش رفتیم شهربازی و رفتیم کلی خرید کردیم خیلی خریدا زیاد بود(جیمین و ات عاشق خرید کردنن)
رفتیم گشتیم داخل شهر و باهم رفتیم خونه جیمین پر از بادیگارد بود و خنش مثل قصر بود بعدش سریال دیدیم شب شده بود جیمین یه لباسی رو از سبد خریدا در اورد و به ات گفت اینو بپوش منم پوشیدم و یه ارایش ساده و کیوت کردم رفتیم شام خوردیم بعدش جیمین گفت بریم خرید منم نه نگفتم و رفتیم خرید جیمین منو برد مزون عروس من باورم نمیشد هر توری که انتخاب میکردم جیمین میگفت نه بعدش از یه لباس عروسی خیلی خوشم اومد اونو پوشیدم رفتم نشون جیمین بدم که جیمین هم خیلی دوست داشت بعدش جیمین کت و شلوار خرید و رفتیم خرید عروسی کردیم به جیمین گفتم کی ازدواج میکنیم جیمین گفت.....
امیدوارم خوشتون اومده باشه
عشق ابدی
جیمینو دیدم که کنار یه دختر پیشش بود گفتم جیمین(باصدای بلند)
جیمین: ات اونجور که فکر میکنی نیس
ات: مثل اینکه دیشب ازم خاستگاری کردی
دلشتم میرفتم که جیمین هم اومد دنبالم دستمو گرفت و گفت: بخدا اون دختره میخواست مخمو بزنه من بهش میگفتم ولم کن من نامزد دارم ولی ولم نمیکرد
ات:مگه من پچم داری گولم میزنی
با دختره زیاد فاصله نداشتیم و من دست جیمینو گرفتم حلقشو در اوردم و منم حلقمو در اوردم نشونش دادم گفتم: دست از سر جیمین بردار(بلند و عصبی)
دختره: ددی این کیه؟
جیمین: گه نخور دختره ی بیشعور
ات: تنها کسی که میتونه جیمینو ددی صدا کنه منم بعدش سوار ماشین شدیم جیمین داشت داستانو برام تعریف میکرد و رفتیم دادگاه هردومون ازش شکایت کردیم
جیمین: ات تو واقعا منو دوست داری که داری این کارو میکنی؟!
ات: اگه دوست نداشتم پس برای چی جواب بله رو دادم
جیمین خودتو کیوت میکنه
بعدش از اونجا میرن بیرون ساعت2:25ظهر بود با جیمین رفتیم رستوران استیک خوردیم و بعدش رفتیم شهربازی و رفتیم کلی خرید کردیم خیلی خریدا زیاد بود(جیمین و ات عاشق خرید کردنن)
رفتیم گشتیم داخل شهر و باهم رفتیم خونه جیمین پر از بادیگارد بود و خنش مثل قصر بود بعدش سریال دیدیم شب شده بود جیمین یه لباسی رو از سبد خریدا در اورد و به ات گفت اینو بپوش منم پوشیدم و یه ارایش ساده و کیوت کردم رفتیم شام خوردیم بعدش جیمین گفت بریم خرید منم نه نگفتم و رفتیم خرید جیمین منو برد مزون عروس من باورم نمیشد هر توری که انتخاب میکردم جیمین میگفت نه بعدش از یه لباس عروسی خیلی خوشم اومد اونو پوشیدم رفتم نشون جیمین بدم که جیمین هم خیلی دوست داشت بعدش جیمین کت و شلوار خرید و رفتیم خرید عروسی کردیم به جیمین گفتم کی ازدواج میکنیم جیمین گفت.....
امیدوارم خوشتون اومده باشه
۵.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.