آن سوی آینه
آن سوی آینه
P2
انگار یکی....داره نگام میکنه...
( ویو ا.ت)
حس بدی داشتم ....دمای اتاق ...انگار...انگار کم شده بود...خیلی سرد بود....
سرم رو به زیر پتو بردم
به چیزی توجه نکردم و سعی کردم ذهنم رو آزاد کنم
چشمام رو بستم و به خواب رفتم
( پرش زمانی به صبح ، ویو ا.ت)
از خواب بیدار شدم
....اتاقم....اتاقم...انگار توش بمب منفجر شده بود
یعنی چی....من...من دیشب همه چیز رو چیده بودم
به پنجره نگاه کردم ...باز بود....ولی من...من...مطمئنم دیشب بسته بودمش....
شاید اشتباه میکنم...شاید کامل نبسته بودمش و باد بازش کرده
چیزی نیست .....نفس عمیقی کشیدم و اتاقم رو مرتب کردم
رفتم جلوی آینه ایستادم ...انگار تمیز تر از دیروز بود
لباس های مدرسه ام رو پوشیدم و رفتم از خونه بیرون
سوار اتوبوس شدم و به سمت مدرسه رفتم
وارد مدرسه شدم
همه به جوری بهم نگاه میکردن....احساس گناه داشتم
به سمت دفتر مدیر رفتم
+ سلام....
= سلام عزیزم پس تو دانش آموز جدیدمون هستی
+ بله
= خوبه میتونی بری سر کلاس
+ ممنونم
از اتاق اومدم بیرون و به سمت کلاسم رفتم
در زدم
+ تق تق
# بیا تو
رفتم داخل
# بچه ها ایشون دانش آموز انتقالی هستن...خودتو معرفی کن
+ سلام....من...من...کیم ا.ت هستم
همه برام دست زدن من هم رفتم و نشستم
نشسته بودم که ناگهانی صدای چند تا دانش آموز رو شنیدم
^\٪ اره این همون دختره ...همونی که به اون خونه اومده ...وایی..من شنیدم هر کسی که اونجا زندگی کرده چند ماه بیشتر دوام نیاورده ..چی جدی میگی؟؟دختره بیچاره....بهتره باهاش دوست نشیم
چی الان داره خونه ما رو میگه ....حتما دیوونه شده....یعنی چی آخه....چقدر مسخره...
P2
انگار یکی....داره نگام میکنه...
( ویو ا.ت)
حس بدی داشتم ....دمای اتاق ...انگار...انگار کم شده بود...خیلی سرد بود....
سرم رو به زیر پتو بردم
به چیزی توجه نکردم و سعی کردم ذهنم رو آزاد کنم
چشمام رو بستم و به خواب رفتم
( پرش زمانی به صبح ، ویو ا.ت)
از خواب بیدار شدم
....اتاقم....اتاقم...انگار توش بمب منفجر شده بود
یعنی چی....من...من دیشب همه چیز رو چیده بودم
به پنجره نگاه کردم ...باز بود....ولی من...من...مطمئنم دیشب بسته بودمش....
شاید اشتباه میکنم...شاید کامل نبسته بودمش و باد بازش کرده
چیزی نیست .....نفس عمیقی کشیدم و اتاقم رو مرتب کردم
رفتم جلوی آینه ایستادم ...انگار تمیز تر از دیروز بود
لباس های مدرسه ام رو پوشیدم و رفتم از خونه بیرون
سوار اتوبوس شدم و به سمت مدرسه رفتم
وارد مدرسه شدم
همه به جوری بهم نگاه میکردن....احساس گناه داشتم
به سمت دفتر مدیر رفتم
+ سلام....
= سلام عزیزم پس تو دانش آموز جدیدمون هستی
+ بله
= خوبه میتونی بری سر کلاس
+ ممنونم
از اتاق اومدم بیرون و به سمت کلاسم رفتم
در زدم
+ تق تق
# بیا تو
رفتم داخل
# بچه ها ایشون دانش آموز انتقالی هستن...خودتو معرفی کن
+ سلام....من...من...کیم ا.ت هستم
همه برام دست زدن من هم رفتم و نشستم
نشسته بودم که ناگهانی صدای چند تا دانش آموز رو شنیدم
^\٪ اره این همون دختره ...همونی که به اون خونه اومده ...وایی..من شنیدم هر کسی که اونجا زندگی کرده چند ماه بیشتر دوام نیاورده ..چی جدی میگی؟؟دختره بیچاره....بهتره باهاش دوست نشیم
چی الان داره خونه ما رو میگه ....حتما دیوونه شده....یعنی چی آخه....چقدر مسخره...
- ۸.۵k
- ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط