آن سوی آینه
آن سوی آینه
P4
+ جیییغغغغغغغغ
( ویو ا.ت)
÷ ا.ت؟؟؟؟
+ م...ماماننننن....هققققق
÷ چیشده؟( نگران)
+ ه...هیچی...هقق...ب..بریم...خ...هق...خونه
فقط مامان رو بغل کردم و رفتم خونه
رفتم توی اتاقم
اون چی بود..؟؟یعنی واقعا....واقعا...شیطان بود
من داشتم با یه شیطان صحبت میکردم؟
_دینگ ...دونگ...
+ جییغ....
ناگهان دستی جلوی دهنم قرار گرفت.... جیغ خفه ای زدم
اون..
_ هیسس
اون...ادمه؟؟؟؟؟
دستش رو گاز گرفتم
_ ایشش...لعنتی ( خنده )
+ و..ولم...کن...چ...چی از جونم میخوای؟؟؟؟
_ یادت نرفته که؟ هوم؟
ولی...ولی اون شبیه شیطان ها نبود....اون شبیه چیزی که مامانبزرگ از توی داستانا برام تعریف میکرد نبود....نه شاخ داشت...نه ناخن های بلند...و نه دندون های وحشتناک... حتی چشم های قرمز هم نداشت....
اون بیشتر شبیه شاهزاده ها بود....شبیه....شبیه فرشته ها بود
_ اسم اون لعنتی ها رو به زبون نیار(بلند)
+ ت...تو.... ذهنم...رو...خوندی؟
یه دفعه ای اومد نزدیکم....نزدیکتر از چیزی که فکر کنی
توی چشمام نگاه کرد
اون...چشماش...عوض شده بود....سبز....سبز بود....
ترسناک تر از چیزی بود که به ذهنم میرسید
بدنم به لرزه افتاده بود
دست خودم نبود
داشتم زیر اون نگاه ترسناکش جون میدادم
_ خوب گوش کن...من نه با تو شوخی دارم...نه...چیز دیگه ای...خیلی راحت میتونم همین الان خودت و خانواده ات رو یه جا بکشم...پس...
یه دفعه در اتاق باز شد...
÷ ا.ت با کی داری حرف میزنی؟
؟؟؟ ..اون....غیب شد...
+ مامان..میشه...امشب پیش شما بخوابم؟؟؟
÷ چی؟ چیزی شده؟
+ نه فقط میخوام پیش شما بخوابم
÷ باشه اگه خیلی دوست داری
مامان رفت پایین منم پتوم رو برداشتم و رفتم پایین پیشش
دراز کشیدم و پتو رو روم کشیدم
به سقف خیره شدم
_ دنبال من میگردی؟
سریع چشمام رو بستم...
_ فقط اومدم ادامه حرفم رو بهت بگم و برم ...اگه فعلا کاری باهات ندارم فکر نکن ولت کردم ... من اجازه نمیدم یه آدم مثل تو داخل خونم سرک بکشه فهمیدی؟
صبر کن...نکنه...نکنه...به خاطر دیروزه؟؟؟؟
بچه ها به نظرتون خوب داره پیش میره؟
شرط
۳۰ تا لایک
۵ تا فالور
P4
+ جیییغغغغغغغغ
( ویو ا.ت)
÷ ا.ت؟؟؟؟
+ م...ماماننننن....هققققق
÷ چیشده؟( نگران)
+ ه...هیچی...هقق...ب..بریم...خ...هق...خونه
فقط مامان رو بغل کردم و رفتم خونه
رفتم توی اتاقم
اون چی بود..؟؟یعنی واقعا....واقعا...شیطان بود
من داشتم با یه شیطان صحبت میکردم؟
_دینگ ...دونگ...
+ جییغ....
ناگهان دستی جلوی دهنم قرار گرفت.... جیغ خفه ای زدم
اون..
_ هیسس
اون...ادمه؟؟؟؟؟
دستش رو گاز گرفتم
_ ایشش...لعنتی ( خنده )
+ و..ولم...کن...چ...چی از جونم میخوای؟؟؟؟
_ یادت نرفته که؟ هوم؟
ولی...ولی اون شبیه شیطان ها نبود....اون شبیه چیزی که مامانبزرگ از توی داستانا برام تعریف میکرد نبود....نه شاخ داشت...نه ناخن های بلند...و نه دندون های وحشتناک... حتی چشم های قرمز هم نداشت....
اون بیشتر شبیه شاهزاده ها بود....شبیه....شبیه فرشته ها بود
_ اسم اون لعنتی ها رو به زبون نیار(بلند)
+ ت...تو.... ذهنم...رو...خوندی؟
یه دفعه ای اومد نزدیکم....نزدیکتر از چیزی که فکر کنی
توی چشمام نگاه کرد
اون...چشماش...عوض شده بود....سبز....سبز بود....
ترسناک تر از چیزی بود که به ذهنم میرسید
بدنم به لرزه افتاده بود
دست خودم نبود
داشتم زیر اون نگاه ترسناکش جون میدادم
_ خوب گوش کن...من نه با تو شوخی دارم...نه...چیز دیگه ای...خیلی راحت میتونم همین الان خودت و خانواده ات رو یه جا بکشم...پس...
یه دفعه در اتاق باز شد...
÷ ا.ت با کی داری حرف میزنی؟
؟؟؟ ..اون....غیب شد...
+ مامان..میشه...امشب پیش شما بخوابم؟؟؟
÷ چی؟ چیزی شده؟
+ نه فقط میخوام پیش شما بخوابم
÷ باشه اگه خیلی دوست داری
مامان رفت پایین منم پتوم رو برداشتم و رفتم پایین پیشش
دراز کشیدم و پتو رو روم کشیدم
به سقف خیره شدم
_ دنبال من میگردی؟
سریع چشمام رو بستم...
_ فقط اومدم ادامه حرفم رو بهت بگم و برم ...اگه فعلا کاری باهات ندارم فکر نکن ولت کردم ... من اجازه نمیدم یه آدم مثل تو داخل خونم سرک بکشه فهمیدی؟
صبر کن...نکنه...نکنه...به خاطر دیروزه؟؟؟؟
بچه ها به نظرتون خوب داره پیش میره؟
شرط
۳۰ تا لایک
۵ تا فالور
- ۹.۳k
- ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط