پارت 8 ددی سکسی من
پارت 8 ددی سکسی من
-جیغغغغغغغ
+رینا نترس منم
-جیمین شی سکته کردممممم.اینو از من دورش کننننننن
جیمین با یه سگ سیاه گنده رو به روم واستاده بود.از بچگی از سگ ها میترسیدم.خواستم برم تو اتاقم ولی در اتاق باز نمیشد.یهو قلاده سگه باز شد و سگه شروع کرد به پارس کردن و دویدن توی خونه.
جیمین:
قلاده رکس(اسم سگه)باز شده بود و رینا یه بند جیغ میکشید.در اتاقشم باز نمیشد و رکس توی خونه میدویید.سریع خودم رو به رینا رسوندم،بغلش کردم و از روی زمین بلندش کردم.
-من...میترسم
+نترس من اینجام
سرش رو داخل سینه ام فرو کردم.احساس خیس شدن پیرهنم رو حس کردم.
+رینا داری گریه میکنی؟
-می..می...می ترسم
+گفتم که من اینجام چرا میترسی؟
-سگ...سگ سیاهه
+خب باشه
یهو با حالت عصبی داد زد:
-ریاناااا نرو جلووو
+ریانا کیه
حس میکردم توهم زده.یه سوت بلند کشیدم و رکس رفت توی حیاط.رینا یه بند گریه میکرد.
+ریانا کیه؟
-خوا(هق هق)خواهر کوچیکم
+خواهر کوچیکت؟
روی مبل نشوندمش.
+ریانا کیه
رینا:
دوباره توهم ریانا رو زده بودم.
-خب راستش...من یه خواهر کوچیکتر از خودم به اسم ریانا داشتم.وقتی بابام ترکمون کرد و مامانم با یه مرد دیگه ازدواج کرد و اون مرد عین برده هاش با من و خواهرم رفتار میکرد،یه شب با ریانا از اون خونه فرار کردیم.اونموقع ریانا ۳ سالش بود و من ۱۸ سالم.داشتیم از خونه دور میشدیم که یه سگ سیاه عین همین سگ جلومون رو گرفت.من دست ریانا رو گرفتم و دنبال خودم میکشیدم تا فرار کنیم ولی ریانا توی عالم بچگیش دست منو ول کرد و سمت اون سگ رفت و اون سگ...اون سگ...
+ریانا رو کشت؟
-(با اشک)آره.
جیمین:
قصه خواهر کوچیکش رو که جلوی چشماش از دست داده بود رو داشت تعریف میکرد.قصه که تموم شد زار زار زد زیر گریه.طاقت نیاوردم و کشیدمش توی بغلم.سرش رو روی سینه هام گذاشتم.قطره های اشکش لباسم رو خیس کرده بود.داشت گریه میکرد که یهو صدای در اومد.بدون اینکه از بغلم بیرون بیارمش به سمت آیفون رفتم.
رینا:
جیمین با دیدن فرد پشت آیفون قیافه اش توهم رفت.سرم رو به سمت آیفون چرخوندم...نههههه....امکان ندارهههه...این اینجا چیکار میکنه؟
#فالو_لایک_فراموش_نشه😻❤👉
-جیغغغغغغغ
+رینا نترس منم
-جیمین شی سکته کردممممم.اینو از من دورش کننننننن
جیمین با یه سگ سیاه گنده رو به روم واستاده بود.از بچگی از سگ ها میترسیدم.خواستم برم تو اتاقم ولی در اتاق باز نمیشد.یهو قلاده سگه باز شد و سگه شروع کرد به پارس کردن و دویدن توی خونه.
جیمین:
قلاده رکس(اسم سگه)باز شده بود و رینا یه بند جیغ میکشید.در اتاقشم باز نمیشد و رکس توی خونه میدویید.سریع خودم رو به رینا رسوندم،بغلش کردم و از روی زمین بلندش کردم.
-من...میترسم
+نترس من اینجام
سرش رو داخل سینه ام فرو کردم.احساس خیس شدن پیرهنم رو حس کردم.
+رینا داری گریه میکنی؟
-می..می...می ترسم
+گفتم که من اینجام چرا میترسی؟
-سگ...سگ سیاهه
+خب باشه
یهو با حالت عصبی داد زد:
-ریاناااا نرو جلووو
+ریانا کیه
حس میکردم توهم زده.یه سوت بلند کشیدم و رکس رفت توی حیاط.رینا یه بند گریه میکرد.
+ریانا کیه؟
-خوا(هق هق)خواهر کوچیکم
+خواهر کوچیکت؟
روی مبل نشوندمش.
+ریانا کیه
رینا:
دوباره توهم ریانا رو زده بودم.
-خب راستش...من یه خواهر کوچیکتر از خودم به اسم ریانا داشتم.وقتی بابام ترکمون کرد و مامانم با یه مرد دیگه ازدواج کرد و اون مرد عین برده هاش با من و خواهرم رفتار میکرد،یه شب با ریانا از اون خونه فرار کردیم.اونموقع ریانا ۳ سالش بود و من ۱۸ سالم.داشتیم از خونه دور میشدیم که یه سگ سیاه عین همین سگ جلومون رو گرفت.من دست ریانا رو گرفتم و دنبال خودم میکشیدم تا فرار کنیم ولی ریانا توی عالم بچگیش دست منو ول کرد و سمت اون سگ رفت و اون سگ...اون سگ...
+ریانا رو کشت؟
-(با اشک)آره.
جیمین:
قصه خواهر کوچیکش رو که جلوی چشماش از دست داده بود رو داشت تعریف میکرد.قصه که تموم شد زار زار زد زیر گریه.طاقت نیاوردم و کشیدمش توی بغلم.سرش رو روی سینه هام گذاشتم.قطره های اشکش لباسم رو خیس کرده بود.داشت گریه میکرد که یهو صدای در اومد.بدون اینکه از بغلم بیرون بیارمش به سمت آیفون رفتم.
رینا:
جیمین با دیدن فرد پشت آیفون قیافه اش توهم رفت.سرم رو به سمت آیفون چرخوندم...نههههه....امکان ندارهههه...این اینجا چیکار میکنه؟
#فالو_لایک_فراموش_نشه😻❤👉
۵۱.۱k
۰۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.