رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ملیسا
#پارت_7
رفتم نزدیکشوعطرشونفس کشیدم انگار ک نفس عمیقمو حس کرده باشه صدای پوزخندشوشنیدم!
اون لحظه باخاک یکسان شدم
کیف پولوگذاشتم رومیز
-صبح که باعجله رفتیداین افتادگفتم براتون بیارم
بدون هیچ حرفیو حتی نگاهی ب منو کیف پولش سرتکون داد
منم دیدم بیشترازاین ضایع شدن خزه بابغض زدم بیرون!
چراهیچکی منونمیخاد؟!
اولین باره ازیکی خوشم اومده خب!
لعنتی همینه دیگه عاشق استادیروز دیدت شدی بعدتوقعم داری؟!
تازه حتمابارئیس یه نسبتی دارن!
بغضموفروبردمورفتم مدیریت واسه انجام کارام بعد تموم شدنش دلم میخاست بازببینمش امابه ضایع شدنش نمی ارزیدراموکج کردمورفتم توحیاط.سمت درورودی میرفتم که یکی صدام زد
سامان:ترانه؟!
برگشتم سمتش حالم خوب نبودکاش یکی بودالان باش میرفتم تهرانومیگشتم فق کاش سپهربودیابابا!
-بله
سامان:کلاس نداری؟
-نه دیگ تافردا
سامان:بریم یکم بیرون؟
این علم غیب داره عایا؟
بالبخندگفتم
-اگ بیکاری کلاس نداری من پایم منتهانمیدونم روچه حسابی دارم باهات میام!
خندید
سامان:پسر خوبیم راحت باش
اخه این به این شیرینیو خوبیو بااخلاقی ماهور چراانقدگه اخلاقه!
یکی صداش زد
دختره:اقای سپهری؟!
چیییی؟سپهری؟!ینی داداش ماهوره؟نسبتی داره باهاش!؟
سامان:بفرمایید
دختر:اون کلاساکه حرفشوزدیم ازکی شروع میشه؟
سامان:واسه ترم بهمنیاازبهمن ماه ؛شماکه هرروز سرکلاسین میدونین
دختره با لبخندخرکی:باشه فعلا
سامان:خدانگهدار
سوارماشین سامان شدیم،نمیدونم چرا ولی قبلشم اعتماد داشتم بش اما الان فمیدم فامیله استاده اعتمادم بیشتر شد،پسر خوبی به نظر میرسه...
سامان:خب لیدی خونه تون کجاس؟
-تبریز!
سامان:خوابگاهی؟اصالهجه نداری که!
- اره،اونش دیگه دسته گل مامانه
سامان:خوبه ساعت 10 دوسداری کجای شهرماروببینی؟
-چقدخودمونی
سامان:بدت میاد؟میخای نریم!
-نه نمیدونم چراولی حس اشنایی دارم انگار که ازخودمونی!
سامان:خوبه ک
رفتیم یه کافه باحال که خیلی شیک بودمن خیلی وقت بود دوستی نداشتم اماسامان خیلی موقربه نظرمیرسیدوپسر خوبی بود!
سامان:خب قهوه؟کافی؟ابمیوه؟
-کاپوچینو
سامان خندید:هنوز سردی اون ابای صبح روتنته؟!
- زهرمارتقصیرتوبود
دستاشوبردبالا
سامان:تسلیم منکه دارم جبران میکنم!
بهم برخوردفک نکردم واسه جبران کارشه
-الان بخاطراینکه صب اونجوری شداومدی باهام بیرون؟
سامان:اگه بگم اره دروغ گفتم؛اینو میگم ک دلیلی برات داشته باشم!
باکلی شوخیوخنده دوساعتی موندیم توکافه وبعدش سامان منورسوندخوابگاهمون...
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
پ.ن : دوپارت جدید چطور بود؟ کامنت😕🌸
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #عاشقانه #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
رفتم نزدیکشوعطرشونفس کشیدم انگار ک نفس عمیقمو حس کرده باشه صدای پوزخندشوشنیدم!
اون لحظه باخاک یکسان شدم
کیف پولوگذاشتم رومیز
-صبح که باعجله رفتیداین افتادگفتم براتون بیارم
بدون هیچ حرفیو حتی نگاهی ب منو کیف پولش سرتکون داد
منم دیدم بیشترازاین ضایع شدن خزه بابغض زدم بیرون!
چراهیچکی منونمیخاد؟!
اولین باره ازیکی خوشم اومده خب!
لعنتی همینه دیگه عاشق استادیروز دیدت شدی بعدتوقعم داری؟!
تازه حتمابارئیس یه نسبتی دارن!
بغضموفروبردمورفتم مدیریت واسه انجام کارام بعد تموم شدنش دلم میخاست بازببینمش امابه ضایع شدنش نمی ارزیدراموکج کردمورفتم توحیاط.سمت درورودی میرفتم که یکی صدام زد
سامان:ترانه؟!
برگشتم سمتش حالم خوب نبودکاش یکی بودالان باش میرفتم تهرانومیگشتم فق کاش سپهربودیابابا!
-بله
سامان:کلاس نداری؟
-نه دیگ تافردا
سامان:بریم یکم بیرون؟
این علم غیب داره عایا؟
بالبخندگفتم
-اگ بیکاری کلاس نداری من پایم منتهانمیدونم روچه حسابی دارم باهات میام!
خندید
سامان:پسر خوبیم راحت باش
اخه این به این شیرینیو خوبیو بااخلاقی ماهور چراانقدگه اخلاقه!
یکی صداش زد
دختره:اقای سپهری؟!
چیییی؟سپهری؟!ینی داداش ماهوره؟نسبتی داره باهاش!؟
سامان:بفرمایید
دختر:اون کلاساکه حرفشوزدیم ازکی شروع میشه؟
سامان:واسه ترم بهمنیاازبهمن ماه ؛شماکه هرروز سرکلاسین میدونین
دختره با لبخندخرکی:باشه فعلا
سامان:خدانگهدار
سوارماشین سامان شدیم،نمیدونم چرا ولی قبلشم اعتماد داشتم بش اما الان فمیدم فامیله استاده اعتمادم بیشتر شد،پسر خوبی به نظر میرسه...
سامان:خب لیدی خونه تون کجاس؟
-تبریز!
سامان:خوابگاهی؟اصالهجه نداری که!
- اره،اونش دیگه دسته گل مامانه
سامان:خوبه ساعت 10 دوسداری کجای شهرماروببینی؟
-چقدخودمونی
سامان:بدت میاد؟میخای نریم!
-نه نمیدونم چراولی حس اشنایی دارم انگار که ازخودمونی!
سامان:خوبه ک
رفتیم یه کافه باحال که خیلی شیک بودمن خیلی وقت بود دوستی نداشتم اماسامان خیلی موقربه نظرمیرسیدوپسر خوبی بود!
سامان:خب قهوه؟کافی؟ابمیوه؟
-کاپوچینو
سامان خندید:هنوز سردی اون ابای صبح روتنته؟!
- زهرمارتقصیرتوبود
دستاشوبردبالا
سامان:تسلیم منکه دارم جبران میکنم!
بهم برخوردفک نکردم واسه جبران کارشه
-الان بخاطراینکه صب اونجوری شداومدی باهام بیرون؟
سامان:اگه بگم اره دروغ گفتم؛اینو میگم ک دلیلی برات داشته باشم!
باکلی شوخیوخنده دوساعتی موندیم توکافه وبعدش سامان منورسوندخوابگاهمون...
#دورترین_نزدیک
#میم_نون
پ.ن : دوپارت جدید چطور بود؟ کامنت😕🌸
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #عاشقانه #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۸.۰k
۰۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.