قلبم برای توستp³⁸
قلبم برای توستp³⁸
ویو یونا
نفس عمیقی میکشم و توپ و تو دستم میزون میکنم.. چشمام و میبیندم و بعد چند ثانیه و توپ و پرتاب میکنم.. صدای افتادن قوطی ها به گوشم میخوره.. با استرس چشمام و باز کردم و به صحنه رو به روم خیره شدم.. باورم نمیشد همه قوطی ها افتاده بود. لبخند ذوقی میزنم و میپرم بالا.. نگاهی به مرده و تهیونگ میندازم که با بهت داشتن من و نگاه میکردن..
یونا: دیدید تونستم... هوراااا
تهیونگ: باورم نمیشه.. اخه فاصلش خیلی زیاد بود... افرین یونا شیی
یونا: خب جایزم چیشد؟
مرده: خب کدوم و میخواید؟
نگاهی به عروسک ها انداختم.. یه توت فرنگی کیوت بود
یونا: اون و بدید
مرده عروسک و برداشت و داد به من.. با ذوق گرفتمش
یونا: وایی مرسیی
با تهیونگ راه افتادیم سمت بچه ها..
یونا: قشنگه؟
تهیونگ: اره خیلی:)
لبخندی میزنم و ادامه راه و میریم..
رسیدیم همونجا که بچه ها بودن.. حالا کوک و جیمینم اومده بودن
جیمین: کجا بودید شماها؟
تهیونگ: یونا شی میخواست بازی کنه..
کوک: یونا چی گرفتی؟
یونا: این عروسکه.. ببینید چقدر قشنگه
کیومی: وایی چقدر کیوتههه
یونا: هوم
کوک: خوب حالا بیاید کوفته گرفتیم.. بخوریم
با تهیونگ رفتیم نشستیم کنار بچه ها..
بعد ۱۰ دقیقه بلند شدیم بریم
نامجون: حالا چیکار کنیم؟
جیهوپ: بریم ترن سوار شیم
جین: نه بنظرم
یونا: منم موافقم
یونگی: هوم بد نیست
جیمین: اره خوبه
جین: نههه
مینهو: اه جین شی ضد حال نباش دیگه
کوک: راست میگه همه موافقن
جین: ایشش باشه ولی اگه من مردم خونم نیوفته گردن شماها
یونگی: نترس نمیمیری
تهیونگ: هیچکی از ترن هوایی سوار شدن نمرده تاحالا
رفتیم سمت ترن هوایی و همه دو نفر دونفر سوار شدیم
اومدم پیش کوک بشینم که دیدم جیمین نشسته..
کوک: عا یونا برو پیش تهیونگ بشین
یونا: وات؟!
جیمین: میگه برو پیش تهیونگ بشین
یا خدا یعنی چی؟؟؟ من همینجوریشم میبینمش قلبم میاد تو حلقم چه برسه به اینکه بشینم کنارش.. وای خدا.. با استرس رفتم پیش تهیونگ نشستم.. دسته میله ای و محکم گرفته بودم.. وای قلبم الانه که بیاد تو دهنم... تهیونگ با نگرانی خم شد سمتم.. وای نیااا
تهیونگ: یونا شی خوبی؟ عرق کردی؟
یونا: عا.. ا..اره خوبم... یکم..گ..گرمه
تهیونگ: مطمئنی پاییزه اخه
یونا: اره اره خوبم
تهیونگ: اهان
وای خداروشکر رفت عقب.. نفس عمیقی میکشم و یکم ازش فاصله میگیرم.. بعد چند دقیقه راه میوفته.. میله ها چفت میشه.. دستام و به میله میگیرم و به اطراف خیره میشم... کم کم تند میشه.. لبخندی میزنم و چشمام و میبیندم... باد به صورتم میخوره و حس قشنگی بهم دست میده... وقتی از بالا داشت میرفت پایین از هیجان جیغی کشیدم.. نگاهی به تهیونگ انداختم که دیدم اونم داره میخنده.. من عاشق هیجانمم...
یونا: وایی خیلی خوبه من عاشق ترن هوایی و هیجانم
تهیونگ: جدی؟! منم همینطور
یونا: واقعا!! چه خوب
لبخندی زدم و نگاهم و به ریل دادم..
*نیم ساعت بعد*
یونا: وای خیلی خوب بود
جین: نه اصلا خوب نبود.. حالت تهوع گرفتم
جیهوپ: وای جین هیونگ خیلی باحال بود😂 سر هر پیچ جیغ میزد وایییی😂
جین: عه بسه دیگه
کیومی: وای راست میگه صدای جیغای جین همه جارو برداشته بود
یونگی: فک کنم صداش تا خیابونم رفت😂
نامجون: وای یه جا دیگه داد و هوار میکرد
جین: عه بسه دیگهه.
کوک: بچه ها من گشنمه
یونا: منم
مینهو: منم
تهیونگ: من یه رستوران خوب اینجا میشناسم
کیومی: من میگم تهیونگ شی بره غذا بگیره بیاره تو اون پارکه رو به رو بخوریم.. چطوره؟
جیمین: اره فکر خوبیه
تهیونگ: باشه پس شما ها برید تا من برم بگیرم بیام
جیمین: یونا تو به نظرم با تهیونگ برو
یونا: من؟؟
یونگی: اره تو سلیقه همه مارو بهتر میدونی..
یونا: ایشش باشه
وای ادم دیگه ای نبود؟ حتما من؟
داشتیم میرفتیم تو رستوران که صدای آشنایی من و صدا کرد.. برگشتم که با دیدنش خاطراتم جلو چشمام اومد...
اون اینجا چیکار میکرد؟ چجوری فهمیده بود من اینجام؟ تعقیبم کرده؟ از ترس دستام شروع به لرزش میکنه... نه نباید دوباره بیاد..
_____________________
سلامممم قشنگامم چطوریدد؟؟
ببینید کی اینجاست ادمینتون اومدههه😌😂
پارت جدید خدمتتون🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره لطفااا❤️🍓
ویو یونا
نفس عمیقی میکشم و توپ و تو دستم میزون میکنم.. چشمام و میبیندم و بعد چند ثانیه و توپ و پرتاب میکنم.. صدای افتادن قوطی ها به گوشم میخوره.. با استرس چشمام و باز کردم و به صحنه رو به روم خیره شدم.. باورم نمیشد همه قوطی ها افتاده بود. لبخند ذوقی میزنم و میپرم بالا.. نگاهی به مرده و تهیونگ میندازم که با بهت داشتن من و نگاه میکردن..
یونا: دیدید تونستم... هوراااا
تهیونگ: باورم نمیشه.. اخه فاصلش خیلی زیاد بود... افرین یونا شیی
یونا: خب جایزم چیشد؟
مرده: خب کدوم و میخواید؟
نگاهی به عروسک ها انداختم.. یه توت فرنگی کیوت بود
یونا: اون و بدید
مرده عروسک و برداشت و داد به من.. با ذوق گرفتمش
یونا: وایی مرسیی
با تهیونگ راه افتادیم سمت بچه ها..
یونا: قشنگه؟
تهیونگ: اره خیلی:)
لبخندی میزنم و ادامه راه و میریم..
رسیدیم همونجا که بچه ها بودن.. حالا کوک و جیمینم اومده بودن
جیمین: کجا بودید شماها؟
تهیونگ: یونا شی میخواست بازی کنه..
کوک: یونا چی گرفتی؟
یونا: این عروسکه.. ببینید چقدر قشنگه
کیومی: وایی چقدر کیوتههه
یونا: هوم
کوک: خوب حالا بیاید کوفته گرفتیم.. بخوریم
با تهیونگ رفتیم نشستیم کنار بچه ها..
بعد ۱۰ دقیقه بلند شدیم بریم
نامجون: حالا چیکار کنیم؟
جیهوپ: بریم ترن سوار شیم
جین: نه بنظرم
یونا: منم موافقم
یونگی: هوم بد نیست
جیمین: اره خوبه
جین: نههه
مینهو: اه جین شی ضد حال نباش دیگه
کوک: راست میگه همه موافقن
جین: ایشش باشه ولی اگه من مردم خونم نیوفته گردن شماها
یونگی: نترس نمیمیری
تهیونگ: هیچکی از ترن هوایی سوار شدن نمرده تاحالا
رفتیم سمت ترن هوایی و همه دو نفر دونفر سوار شدیم
اومدم پیش کوک بشینم که دیدم جیمین نشسته..
کوک: عا یونا برو پیش تهیونگ بشین
یونا: وات؟!
جیمین: میگه برو پیش تهیونگ بشین
یا خدا یعنی چی؟؟؟ من همینجوریشم میبینمش قلبم میاد تو حلقم چه برسه به اینکه بشینم کنارش.. وای خدا.. با استرس رفتم پیش تهیونگ نشستم.. دسته میله ای و محکم گرفته بودم.. وای قلبم الانه که بیاد تو دهنم... تهیونگ با نگرانی خم شد سمتم.. وای نیااا
تهیونگ: یونا شی خوبی؟ عرق کردی؟
یونا: عا.. ا..اره خوبم... یکم..گ..گرمه
تهیونگ: مطمئنی پاییزه اخه
یونا: اره اره خوبم
تهیونگ: اهان
وای خداروشکر رفت عقب.. نفس عمیقی میکشم و یکم ازش فاصله میگیرم.. بعد چند دقیقه راه میوفته.. میله ها چفت میشه.. دستام و به میله میگیرم و به اطراف خیره میشم... کم کم تند میشه.. لبخندی میزنم و چشمام و میبیندم... باد به صورتم میخوره و حس قشنگی بهم دست میده... وقتی از بالا داشت میرفت پایین از هیجان جیغی کشیدم.. نگاهی به تهیونگ انداختم که دیدم اونم داره میخنده.. من عاشق هیجانمم...
یونا: وایی خیلی خوبه من عاشق ترن هوایی و هیجانم
تهیونگ: جدی؟! منم همینطور
یونا: واقعا!! چه خوب
لبخندی زدم و نگاهم و به ریل دادم..
*نیم ساعت بعد*
یونا: وای خیلی خوب بود
جین: نه اصلا خوب نبود.. حالت تهوع گرفتم
جیهوپ: وای جین هیونگ خیلی باحال بود😂 سر هر پیچ جیغ میزد وایییی😂
جین: عه بسه دیگه
کیومی: وای راست میگه صدای جیغای جین همه جارو برداشته بود
یونگی: فک کنم صداش تا خیابونم رفت😂
نامجون: وای یه جا دیگه داد و هوار میکرد
جین: عه بسه دیگهه.
کوک: بچه ها من گشنمه
یونا: منم
مینهو: منم
تهیونگ: من یه رستوران خوب اینجا میشناسم
کیومی: من میگم تهیونگ شی بره غذا بگیره بیاره تو اون پارکه رو به رو بخوریم.. چطوره؟
جیمین: اره فکر خوبیه
تهیونگ: باشه پس شما ها برید تا من برم بگیرم بیام
جیمین: یونا تو به نظرم با تهیونگ برو
یونا: من؟؟
یونگی: اره تو سلیقه همه مارو بهتر میدونی..
یونا: ایشش باشه
وای ادم دیگه ای نبود؟ حتما من؟
داشتیم میرفتیم تو رستوران که صدای آشنایی من و صدا کرد.. برگشتم که با دیدنش خاطراتم جلو چشمام اومد...
اون اینجا چیکار میکرد؟ چجوری فهمیده بود من اینجام؟ تعقیبم کرده؟ از ترس دستام شروع به لرزش میکنه... نه نباید دوباره بیاد..
_____________________
سلامممم قشنگامم چطوریدد؟؟
ببینید کی اینجاست ادمینتون اومدههه😌😂
پارت جدید خدمتتون🥺💗
لایک و کامنت یادتون نره لطفااا❤️🍓
۸.۴k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.