کپشن خاطره زندگی دل تنگی همون جوری اون یه هفته گذشت و من
#کپشن #خاطره #زندگی #دل تنگی همون جوری اون یه هفته گذشت و من اینقدر شوق و ذوق داشتم که خدا میدونه ،،، روز پرواز رسید روزی که باید میرفتیم. .خیلی هول بودم و نمیدونستم چیکار کنم و باعث میشدم مامانم که با هم کاراش و دوستاش اونجا بودن بهم چشمغره بره .. و بتونه چن دقیقه ای منو آروم کنه ...
تو هواپیما هی به آسمون نگا میکردم و میگفتم خدایا چجوری من عظمت و بزرگی تو درک کنم ..چجوری ..
رسیدیم بغداد و من همونجا کلی تو فرودگاه بغداد هعی به این زنای عراقی که وضع پوششون بلوز و شلوار بودو با شال خیلی زایه موهاشونو پوشنده بودن نگا میکردم ..و یواشکی می خندیدم ..میدونم کارم درست نبود 😅 ولی خوب 14 سالم بود دیگه ...
رفتیم سوار اتوبوس بشیم تا بریم از بغداد به کاظمین ..رفتیم کاظمین ..کاظمین که بمب خورده بود و در حال بازسازی ..اول که کاظمین دیدم ودلم گرفت که چقد بد که امام رضا حرمش اینقد باشکوه و مرتب .و تمیز ولی اینجا چه غریبونه بود.. خیلی دلم گرفت خیلی ...کاظمین خودشم هم شهر تمیزی نبود ولی خوب دو تا از امامون اونجا بودن و من انتظار عظمت وشکوه بیشتری رو داشتم ..
ادامه دارد ....
تو هواپیما هی به آسمون نگا میکردم و میگفتم خدایا چجوری من عظمت و بزرگی تو درک کنم ..چجوری ..
رسیدیم بغداد و من همونجا کلی تو فرودگاه بغداد هعی به این زنای عراقی که وضع پوششون بلوز و شلوار بودو با شال خیلی زایه موهاشونو پوشنده بودن نگا میکردم ..و یواشکی می خندیدم ..میدونم کارم درست نبود 😅 ولی خوب 14 سالم بود دیگه ...
رفتیم سوار اتوبوس بشیم تا بریم از بغداد به کاظمین ..رفتیم کاظمین ..کاظمین که بمب خورده بود و در حال بازسازی ..اول که کاظمین دیدم ودلم گرفت که چقد بد که امام رضا حرمش اینقد باشکوه و مرتب .و تمیز ولی اینجا چه غریبونه بود.. خیلی دلم گرفت خیلی ...کاظمین خودشم هم شهر تمیزی نبود ولی خوب دو تا از امامون اونجا بودن و من انتظار عظمت وشکوه بیشتری رو داشتم ..
ادامه دارد ....
۱.۲k
۰۲ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.