جونگ کوک کنار تهیونگ نشسته بودروزنامه را از دستش گرفت و
جونگ کوک کنار تهیونگ نشسته بود،روزنامه را از دستش گرفت و گفت"تو که نمیخونی بزار من بخونم ببینم چه خبره" شروع کرد به خوندن روزنامه،تهیونگ به ا.ت نگاه میکرد،حرکات دست ملایم و ارام،گاهی وقای میخواست با دقت یول را زیر نظر بگیره مداد را گوشه لبش میگذاشت،چیزی که باعث میشد قلب تهیونگ فشرده تر بشه،دفتره چه مشکی را در اورد و خواست چیزی بنویسه که یادش افتاد مدادش دست ا.ت هست،چرخید رو به جونگ کوک و گفت"هی!مداد داری؟"جونگ کوک که همیشه به فکر شیطنت و شوخی بود گفت"اوههه،رفیق منظم و مرتب با بلاخره یکی از وسایلش را گم کرد..." تهیونگ چشم چرخوند و گفت" مدادم دست ا.ته،مداد بده میخوام یک چیزی بنویسم" جونگ کوک گفت"اگه بزاری دفتر چه را ببینم بهت مداد میدم" تهیونگ اخم کوچکی کرد و گفت"میدونی که هرگز اجازه نمیدم دفترم را ببینی،فقط مداد بده" جونگ کوک گفت"میخواهی راجب زن داداش بنویسی؟" تهیونگ"هی!به تو ربطی نداره فقط مداد بده"جونگ کوک یک مداد از وسایل یول برداشت و بهش داد،تهیونگ مداد را گرفت،دفتر چه را باز کرد و در ادامه مطلب قبلی نوشت"عشق!عشق چیز خطرناکیه،اولش زیباست اما در ادامه ممکنه درد ناک و خطر ناک باشه،ممکنه من عاشق شده باشم؟یاد جمله ای در کتاب افتادم که میگفت{سرنوشت همیشه خودش را تکرار میکنه}،اگه این تکرار سرنوشت قبلی باشه،درد ناکه؟شایدم پایان خوش داره؟کسی چه میدونه،فقط میدونم این فشار عجیب در قلبم به احتمال زیاد عشق است" نگاهی به بالا انداخت،ا.ت تقریبا نقاشی را تمام کرده بود،
- ۱.۳k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط