تهیونگ دوباره به کافه رفته بود و طبق عادت هات چاکلت و کوک
تهیونگ دوباره به کافه رفته بود و طبق عادت هات چاکلت و کوکی سفارش داده بود،هر بار که تهیونگ کوکی سفارش میداد یول براش کوکی هایی به شکل قلب میاورد،ا.ت بعد از پیاده روی روزانه و رفتن به کتاب خونه اومد کافه و دوباره همون صحنه،تهیونگ مثل فرشته بود،داشت روزنامه میخوند و هات چاکلت و کوکی میخورد،این بار یک پالتوی چهار خونه قهوه ای پوشیده بود،چوب ابنبات چوبی از کنار لبش بیرون اومده بود و موهای مشکی و کمی فرش روی پیشانیش ریخته بود،با خوندن روزنامه گه گاه ابرو هایش بالا میرفت با لبخند میزد،ا.ت همونجا ایستاد و چند لحظه به فرشته روبه رویش خیره شد تا اینکه دوباره یول گفت"اوه سلام،به کافه سرنوشت خوش اومدین،چی سفارش میدی ا.ت؟" ا.ت لبخندی زد و نگاهش را از تهیونگ گرفت و سمت یول رفت،اروم زمزمه کرد"برای نقاشی اماده هستی؟" یول سریع سر تکون داد و جواب داد"اره،برو سر میز تا منم بیام،قهوه برات بیارم؟"ا.ت جواب داد"اره،موقع نقاشی کردن قهوه خوردن لذت بخشه" یول به سمت اشپز خونه و رخت کن کوچک رفت، ا.ت سر میز نشست،دوباره نزدیک تهیونگ بود اما به اندازه کافی میز ها فاصله داشت،دفتر بزرگ نقاشی اش را بیرون اورد،خواست مداد طراحی را در بیاره اما یادش افتاد مداد از برج پرت شده،دستش را در جیب دامنش کرد و مدادی که تهیونگ بهش داده بود را در اورد،مداد هم مثل خود تهیونگ بوی گل یاس میداد،یول با یک لباس صورتی و زیبا همراه با یک قهوه در دستش وارد شد(لباس یول اسلاید ۲)لباسش زیبا و صورتی بود،قهوه را جلوی ا.ت گذاشت،یک صندلی برداشت و جلوی ا.ت نشست و لبخند زد،تهیونگ که از شلوغی ا.ت سوءاستفاده کرده بود تمام مدت داشت اون چهره زیبا و قسمتی از ماه را تماشا میکرد،نور خورشید پائیزی روی صورت ا.ت مینشت،ا.ت شروع به نقاشی یول کرد،یول هر چند ثانیه یک بار تهیونگ را نگاه میکرد و چک میکرد،
- ۱.۳k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط