جونگ کوک زود تر اومد و گفتسلام همه برگشتنتهیونگسلام د
جونگ کوک زود تر اومد و گفت"سلام" همه برگشتن،تهیونگ"سلام داداش" ا.ت" سلام مستر" یول"اوه،داداش ببین ا.ت داره منو نقاشی میکنه،خیلی قشنگ میکشه" جونگ کوک با اخم کوچکی گفت"یول؟این چه لباسیه؟" یول گفت"داداش گیر نده،فقط میخواهد نقاشی کنه" جونگ کوک گفت"نباید این لباس باز را میپوشیدی،بعد از نقاشی سریع درش میاری"یول اهی کشید و سر تکون داد،ا.ت دوباره با دقت و ارامش شروع به نقاشی یول کرد و هنینطور باهاش صحبت کرد"راستی،چرا ایم کافه را گذاشتین کافه سرنوشت؟" یول گفت"چون من و داداشم به خاطر سرنوشت مجبور شدیم کافه بزنیم ،بعد از مرگ پدر و مادرمون نیاز به حقوق داشتیم،سرنوشت تلخ و شیرین داره،مثل قهوه ها و نوشیدنی ها،اینجا سرنوشت های زیادی بهم پیوسته شده،سرنوشت همه چیزه..." ا.ت سر تکون داد و حلال دامن یول را کشید و گفت"البته خود ما ادم ها میتونیم انتخاب کنیم سرنوشت مون چی باشه،خودمون باید ایده مون را انختاب کنیم،سرنوشت از انتخاب های ما اشکیل شده" یول سریع انکار کرد"نه،سرنوشت از انتخاب های ما تشکیل نشده،انتخاب های ما بخشی از زندگی و سرنوشت راه زندگی را مشخص میکنه" ا.ت گفت"شاید حق با تو باشه، اما زندگی کردن هم سخت شده،گاهی وقت ها مجبوریم انتخاب کنیم"یول گفت" مامانم همیشه یک جمله ای میگفت،مال اسکار وایلد هست که میگه<زندگی کردن چیز نادری است،بیشتر مردم فقط وجود دارن> این هم دقیقا مثال حرف تو است،ما باید بین بد و بد تر انتخاب کنیم و این سخته" ا.ت سر تکون داد و تایید کرد و استین های یول را نقاشی کرد،تهیونگ همینطور به اونها خیره بود و به حرف هایشان گوش میداد،زیر لب زمزمه کرد"کاش سرنوشت من تو بودی..."
- ۱.۴k
- ۱۵ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط