عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۱۱۴ (。☬。)
میونشی چشم به جیمین دوخت سپس با لحن غیض آلود گفت : که چی گذشت دیگه .. چرا میخواهی بازم راجبه بهش حرف بزنم ..
جیمین : منظور ؟
میونشی : منظوری ندارم هرچی که بشه نباید راجبش حرف بزنیم ..
جیمین : چه چیزایی دیگری رو تجربه کردی که به من مربوطه ولی نگفتی
میونشی : کی گفته فقد یه زن تو رستوران بهم گیـ.....
جیمین چشم هایش را ریز کرد سپس با چینی که میام ابر هایش حالا جا گرفت خیره شد سپس با گیچی گفت : صبر... کن چی ؟ کدوم زن
میونشی دهنش را تر کرد سپس چشم به زمین دوخت و تند تند پلک زد جیمین اخم کرده با دو انگشت چانه اش را گرفت و صورتش را بلند کرد و با اخم گفت : میونشی بگو دیگه ..
میونشی پلک زد و چشم در چشم های خاکستری رنگ دوخت برق خواستی را یافت صدا در باعث شد هر دو چشم به در دوخته اند
جیمین به خودش زحمت نداد که حتی فاصله بین خودت میونشی را کم کند جان سرش را وارد اتاق کرد سپس تند گفت : مادربزرگ گفت بیایین پایین
میونشی تند گفت : همین .. الان میآییم
جان تند از اتاق خارج شد جیمین همچنین چشم به میونشی دوخت سپس ابرو بالا انداخت : خب ..
میونشی با اخم فاصله ای بین خود و جیمین را زیاد کرد سپس بلند شد
تنها یک پیراهن بلند تا زانو به رنگ سفید باعث باد گرفتگی دامنش بالا رفت .. جیمین کمرش را ساف کرد سپس دست تو جیب به میونشی نگاه کرد و محکم گفت: کدوم زن بگو دیگه
میونشی گوشی اش را از روی عسلی برداشت سپس بدون حرفی از اتاق خارج شد .. جیمین کلافه دستی تو موهایش برد سپس لبش را گزید ٫ از دست این زنها ٫
.....
دست هایش را روی ستون های بالکن گذاشت و همانند چشم به بیرون دوخته بود هوا سرد و تاریک چراغ های نورانی ای از دور به چشمش مرخورد عمارت بیرون شهر قابلیت های بهتری هم داشت
ولی دل این دختر تنها حس گرفتگی میکرد .. هیچی خوب پیش نمیرفت ... نه زندگی جدیدش نه افراد جدید زندگیش پلک های آرامی روی هم گذاشت و از ته قلبش نفس عمیقی کشید ٫ نمیشه .. تنهایی کلمه ای خوبی نیست .. چرا زندگی خوب پیش نمیره .. چرا خستم چرا نمیتونم جلو دشمنانی خودم پا رو زمین بگویم ٫
(。☬。)پارت ۱۱۴ (。☬。)
میونشی چشم به جیمین دوخت سپس با لحن غیض آلود گفت : که چی گذشت دیگه .. چرا میخواهی بازم راجبه بهش حرف بزنم ..
جیمین : منظور ؟
میونشی : منظوری ندارم هرچی که بشه نباید راجبش حرف بزنیم ..
جیمین : چه چیزایی دیگری رو تجربه کردی که به من مربوطه ولی نگفتی
میونشی : کی گفته فقد یه زن تو رستوران بهم گیـ.....
جیمین چشم هایش را ریز کرد سپس با چینی که میام ابر هایش حالا جا گرفت خیره شد سپس با گیچی گفت : صبر... کن چی ؟ کدوم زن
میونشی دهنش را تر کرد سپس چشم به زمین دوخت و تند تند پلک زد جیمین اخم کرده با دو انگشت چانه اش را گرفت و صورتش را بلند کرد و با اخم گفت : میونشی بگو دیگه ..
میونشی پلک زد و چشم در چشم های خاکستری رنگ دوخت برق خواستی را یافت صدا در باعث شد هر دو چشم به در دوخته اند
جیمین به خودش زحمت نداد که حتی فاصله بین خودت میونشی را کم کند جان سرش را وارد اتاق کرد سپس تند گفت : مادربزرگ گفت بیایین پایین
میونشی تند گفت : همین .. الان میآییم
جان تند از اتاق خارج شد جیمین همچنین چشم به میونشی دوخت سپس ابرو بالا انداخت : خب ..
میونشی با اخم فاصله ای بین خود و جیمین را زیاد کرد سپس بلند شد
تنها یک پیراهن بلند تا زانو به رنگ سفید باعث باد گرفتگی دامنش بالا رفت .. جیمین کمرش را ساف کرد سپس دست تو جیب به میونشی نگاه کرد و محکم گفت: کدوم زن بگو دیگه
میونشی گوشی اش را از روی عسلی برداشت سپس بدون حرفی از اتاق خارج شد .. جیمین کلافه دستی تو موهایش برد سپس لبش را گزید ٫ از دست این زنها ٫
.....
دست هایش را روی ستون های بالکن گذاشت و همانند چشم به بیرون دوخته بود هوا سرد و تاریک چراغ های نورانی ای از دور به چشمش مرخورد عمارت بیرون شهر قابلیت های بهتری هم داشت
ولی دل این دختر تنها حس گرفتگی میکرد .. هیچی خوب پیش نمیرفت ... نه زندگی جدیدش نه افراد جدید زندگیش پلک های آرامی روی هم گذاشت و از ته قلبش نفس عمیقی کشید ٫ نمیشه .. تنهایی کلمه ای خوبی نیست .. چرا زندگی خوب پیش نمیره .. چرا خستم چرا نمیتونم جلو دشمنانی خودم پا رو زمین بگویم ٫
- ۳.۸k
- ۱۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط