تک پارتی ...
تک پارتی ...
وقتی پر،،یودی
________
با حس درد داخل بدنش از خواب بلند شد ...آروم آروم سمت دستشویی رفت و کار های لازم رو کرد امروز تاریخ پ،،ریو،،دیش بود ...از همه بدتر دیشب با یونگی سر خواب و دیر اومدنش دعوا کرده بود و یونگی رفته بود بیرون ...انگار شب هم تو شرکت خوابیده بود...
از اتاق بیرون اومد و سمت آشپزخونه رفت ...یکم برای خودش غذا درست و کرد و فیلم گذاشت تا شاید دردش رو یادش بره ...با صدای زنگ گوشی چشمش رو از صفحه تلویزیون برداشت و گوشی رو جواب داد
ات:بله جیهوپا...
@میتونی بری پیش میا؟!...میدونی که حام،،لس و ماه های آخرشه متاسفانه من داخل کمپانی کار داشتم نتونستم بمونم پیشش ...
الان باید درخواستش رو رد میکرد ؟؟...خیلی بد میشد جیهوپ یه بار ازش یه. چی خواسته بود و رد بکنه
ا.ت:هوپی...میدونی حالم خوب نیست ولی میرم پیش میا...سرما نخوردم نگران نباش
@حالت خوب نیست ؟!...به یونگی گفتی؟؟
ات:نه ...دیشب باهاش دعوام شد قهر کرد رفت بیرون...حالا ولش کن میرم پیش میا نگران نباش
@نمیخواد ا.ت حالت بیشتر خراب میشه خودم میرم پیشش نگران نباش...
ات:گفتم که به کارت برس...اینجوری حوصله منم سر نمیره
@ممنون...
پرش زمانی ...
وارد خونه خودش شد ...نفس عمیقی کشید ...جلو تر رفت که یونگی رو روی مبل دید...
_کجا بودی؟!
ات:خونه میا و جیهوپ
_(تکخنده عصبی)فکر نمیکنی خیلی دیر شده ؟!
ات:اولا تو خودت گفتی فرقی نداره کی وارد خونه بشیم دوماً میا حام،،لس جیهوپ کمپانی کار داشت نمیتونست میل رو تنها بزاره به من گفت ...از همه مهم تر خود جیهوپ الان من رو رسوند ....
_ات...من بیرون باشم عیب نداره ولی تو...
ات:چرا ؟!...من بیرون باشم تا این وقت شب عیبه؟؟
_ارهه(داد)چون تو برام مهمی ...امشب همینجا میخوابی نمیخوام ببینمت....
یونگی از پله ها بالا رفت...
ات:اما یونگی من ...
_همین که گفتممم...
یونگی روی تخت دراز کشید ...همینجوری درحال فکر کردن بود که چشمش به مسکن های کنار تخت افتاد ...
_مسکن؟؟...مگه درد داشته؟؟...
سرش رو برگردوند که یکدفعه بلند شد ...
_ش،ت ...ا.ت امروز...خدا لعنتت کنه یونگی ...
سریع از پله ها پایین رفت ...ا.ت روی مبل دور خودش جمع شده بود و شکمش رو گرفته بود و آروم ماساژ میداد ....
یونگی سمت رفت
_ات خوبی...
ات:به خدا نمیخواستم ...
_هیشش...
ادامه کامنت...
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI
وقتی پر،،یودی
________
با حس درد داخل بدنش از خواب بلند شد ...آروم آروم سمت دستشویی رفت و کار های لازم رو کرد امروز تاریخ پ،،ریو،،دیش بود ...از همه بدتر دیشب با یونگی سر خواب و دیر اومدنش دعوا کرده بود و یونگی رفته بود بیرون ...انگار شب هم تو شرکت خوابیده بود...
از اتاق بیرون اومد و سمت آشپزخونه رفت ...یکم برای خودش غذا درست و کرد و فیلم گذاشت تا شاید دردش رو یادش بره ...با صدای زنگ گوشی چشمش رو از صفحه تلویزیون برداشت و گوشی رو جواب داد
ات:بله جیهوپا...
@میتونی بری پیش میا؟!...میدونی که حام،،لس و ماه های آخرشه متاسفانه من داخل کمپانی کار داشتم نتونستم بمونم پیشش ...
الان باید درخواستش رو رد میکرد ؟؟...خیلی بد میشد جیهوپ یه بار ازش یه. چی خواسته بود و رد بکنه
ا.ت:هوپی...میدونی حالم خوب نیست ولی میرم پیش میا...سرما نخوردم نگران نباش
@حالت خوب نیست ؟!...به یونگی گفتی؟؟
ات:نه ...دیشب باهاش دعوام شد قهر کرد رفت بیرون...حالا ولش کن میرم پیش میا نگران نباش
@نمیخواد ا.ت حالت بیشتر خراب میشه خودم میرم پیشش نگران نباش...
ات:گفتم که به کارت برس...اینجوری حوصله منم سر نمیره
@ممنون...
پرش زمانی ...
وارد خونه خودش شد ...نفس عمیقی کشید ...جلو تر رفت که یونگی رو روی مبل دید...
_کجا بودی؟!
ات:خونه میا و جیهوپ
_(تکخنده عصبی)فکر نمیکنی خیلی دیر شده ؟!
ات:اولا تو خودت گفتی فرقی نداره کی وارد خونه بشیم دوماً میا حام،،لس جیهوپ کمپانی کار داشت نمیتونست میل رو تنها بزاره به من گفت ...از همه مهم تر خود جیهوپ الان من رو رسوند ....
_ات...من بیرون باشم عیب نداره ولی تو...
ات:چرا ؟!...من بیرون باشم تا این وقت شب عیبه؟؟
_ارهه(داد)چون تو برام مهمی ...امشب همینجا میخوابی نمیخوام ببینمت....
یونگی از پله ها بالا رفت...
ات:اما یونگی من ...
_همین که گفتممم...
یونگی روی تخت دراز کشید ...همینجوری درحال فکر کردن بود که چشمش به مسکن های کنار تخت افتاد ...
_مسکن؟؟...مگه درد داشته؟؟...
سرش رو برگردوند که یکدفعه بلند شد ...
_ش،ت ...ا.ت امروز...خدا لعنتت کنه یونگی ...
سریع از پله ها پایین رفت ...ا.ت روی مبل دور خودش جمع شده بود و شکمش رو گرفته بود و آروم ماساژ میداد ....
یونگی سمت رفت
_ات خوبی...
ات:به خدا نمیخواستم ...
_هیشش...
ادامه کامنت...
#bts#army#fake#BTS#ARMY#BANGTAN#YOONGI
۱۷.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.