سلطنت راز آلود
//سلطنت راز آلود//
پارت 35
جیمین : پس حتما بلدی وظایف زناشوئی ات رو به جا بیاری یا نه فقد بلدی برای بقیه دل بری کنی
هر لحظه فشار دستش را روی فک همسرش بیشتر و او احساس میکرد هر لحظه ممکن هست فکش بشکنه و با درد کلماتی را بریده بریده بیان کرد
الویز : چید..چیداری میگی...کی همچین...چیزی گفته
جیمین دست دیگرش را دوره کمر همسرش حلقه کرده و او را به خودش چسپاند و سرش را بلند کرد و دوباره در چشمانش خیره شد و درحالی که دندان هایش را از عصبانیت روی هم فشار میداد گفت
جیمین : کسی چیزی بهم نگفته من خودم دیدم فقد یه لحظه فکر کردم او فاحشه که فکر میکنم نیستی...اما اشتباه کردم..اگه دروغ بگو
کلمات آخرش را با صدایی بلند تر بیان کرد
او متوجه حرفای جیمین بود که او را با ویویان دیده و فکر های دیگری در ذهنش ساخته
الویز : جی..مین ولم کن فکم...داره میشکنه،
او بی توجه به حرف همسرش با صدای بلند گفت
جیمین : جواب منو بده رابطهای تو با رومانو ویویان چیه
او هم بدون اینکه اخمی به آبرو هایش بیاره با تمام توانش او را هول داد
اما تنها فاصله که بینشان ایجاد شد رها شدن فک همسرش بود
الویز دستی به فکش کشید و همانند جیمین با صدای نسبتأ بلند گفت
الویز : ما هیچ رابطهای با هم نداریم او فقد داشت میپرسید...
لحظه سکوت کرد و در چشمانی که حال تعجب هم به عصبانیت اضافه شده بود خیلی شد و موهای روی گردنش را کنار زد که گردنش کاملا در معرض دید باشه
الویز : فقد پرسید این نشانه های عشقی که شوهرم روی گردنم گذاشت برای چیه
به وضوح متوجه لحن کنایه دار همسرش بود اما بازم هم بدون توجه به حرف اش دستش را محکم دوره کمر همسرش حلقه کرد و او هم برای حفظ تعادلش دستانش را روی سینه های شوهرش گذاشت جیمین پوزخند عصبی زد چنگ محکمی به پهلوی او زد که باعث شد از درد چشمانش روی هم فشار بده
جیمین : لیلی ندیدی داشت لمست میگرد متوجه اش نشدی با واقعا از او کارش لذت میبردی
بازم همان اسم اما با این تفاوت که اين بار لحنش به اندازه آن روز بر روی گوه بودن مهربان نبود اثرات حسادت را توی چشمانش میدید
اما حال این چیزی نبود که بهت فکر میکرد
همه آزار و اذیت هایش را تحمل میکرد حتا وقتی که او را فاحشه خطاب کرد ولی حال میخواست چیزی را به او نسبت بده که هیچ وقت نبوده
چشمانش را روی تمام حقایق زندگی بست و با عصبانیت مشت های محکمی به سینه شوهرش میزد
الویز : جیمین خیلی خودخواهی حالا که انقدر باهوشی چرا حسی که توی چشمام هست رو نمیبینی من هيچ رابطهای با کسی ندارم و نداشتم حتا اولین بوسم توسط تو گرفته شد اونم با وحشیانه ترین حالت...تو به معنای واقعی یه عوضی....،
پارت 35
جیمین : پس حتما بلدی وظایف زناشوئی ات رو به جا بیاری یا نه فقد بلدی برای بقیه دل بری کنی
هر لحظه فشار دستش را روی فک همسرش بیشتر و او احساس میکرد هر لحظه ممکن هست فکش بشکنه و با درد کلماتی را بریده بریده بیان کرد
الویز : چید..چیداری میگی...کی همچین...چیزی گفته
جیمین دست دیگرش را دوره کمر همسرش حلقه کرده و او را به خودش چسپاند و سرش را بلند کرد و دوباره در چشمانش خیره شد و درحالی که دندان هایش را از عصبانیت روی هم فشار میداد گفت
جیمین : کسی چیزی بهم نگفته من خودم دیدم فقد یه لحظه فکر کردم او فاحشه که فکر میکنم نیستی...اما اشتباه کردم..اگه دروغ بگو
کلمات آخرش را با صدایی بلند تر بیان کرد
او متوجه حرفای جیمین بود که او را با ویویان دیده و فکر های دیگری در ذهنش ساخته
الویز : جی..مین ولم کن فکم...داره میشکنه،
او بی توجه به حرف همسرش با صدای بلند گفت
جیمین : جواب منو بده رابطهای تو با رومانو ویویان چیه
او هم بدون اینکه اخمی به آبرو هایش بیاره با تمام توانش او را هول داد
اما تنها فاصله که بینشان ایجاد شد رها شدن فک همسرش بود
الویز دستی به فکش کشید و همانند جیمین با صدای نسبتأ بلند گفت
الویز : ما هیچ رابطهای با هم نداریم او فقد داشت میپرسید...
لحظه سکوت کرد و در چشمانی که حال تعجب هم به عصبانیت اضافه شده بود خیلی شد و موهای روی گردنش را کنار زد که گردنش کاملا در معرض دید باشه
الویز : فقد پرسید این نشانه های عشقی که شوهرم روی گردنم گذاشت برای چیه
به وضوح متوجه لحن کنایه دار همسرش بود اما بازم هم بدون توجه به حرف اش دستش را محکم دوره کمر همسرش حلقه کرد و او هم برای حفظ تعادلش دستانش را روی سینه های شوهرش گذاشت جیمین پوزخند عصبی زد چنگ محکمی به پهلوی او زد که باعث شد از درد چشمانش روی هم فشار بده
جیمین : لیلی ندیدی داشت لمست میگرد متوجه اش نشدی با واقعا از او کارش لذت میبردی
بازم همان اسم اما با این تفاوت که اين بار لحنش به اندازه آن روز بر روی گوه بودن مهربان نبود اثرات حسادت را توی چشمانش میدید
اما حال این چیزی نبود که بهت فکر میکرد
همه آزار و اذیت هایش را تحمل میکرد حتا وقتی که او را فاحشه خطاب کرد ولی حال میخواست چیزی را به او نسبت بده که هیچ وقت نبوده
چشمانش را روی تمام حقایق زندگی بست و با عصبانیت مشت های محکمی به سینه شوهرش میزد
الویز : جیمین خیلی خودخواهی حالا که انقدر باهوشی چرا حسی که توی چشمام هست رو نمیبینی من هيچ رابطهای با کسی ندارم و نداشتم حتا اولین بوسم توسط تو گرفته شد اونم با وحشیانه ترین حالت...تو به معنای واقعی یه عوضی....،
- ۹.۵k
- ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط