سلطنت راز آلود

//سلطنت راز آلود//
پارت 34

....دیدین ملکه مادر چطوری سره ملکه جوان داد زد
طبق معمول بازم هم برای کنیز های قصر سوژه‌ای برای غیبت پیدا شده بود کنیزی دیگر موقع که ملکه بیانکا الویز را تهدید کرده بود در آن‌جا حضور داشت گفت
......آره بابا تو کجاشو دیدی روزه اولی که ملکه بیانکا او را احضار کرده بود کلی با جون خانواده‌ش تهدیدش کرد تا قبول کنه ملکه بشه
کنیز دیگری که تعجب کرده بود گفت
‌.....راستی میگی چرا او نباید بخواد ملکه بشه
.....منم نمیدونم ولی با اینکه تهدیدش کرد اون بازم نمی‌خواست ملکه بشه من خودم اونجا بودم
آن ها در حال غیبت بودن و اصلا متوجه حضور فردی که با فاصله نزدیک به حرف های آن ها گوش میداد نبودن ماتیاس از افکار پادشاه در مورد ملکه جوان خبر داشت و شنیدن این حرف های برای تعجب آور بودن ،
......
با لباسی کاملا ساده و غیره سلطنتی بر روی تخت نشست بود
بازم هم انتظار شوهرش را میکشد میدانست که محبتی از او دریافت نخواهد کرد ولي بازم هم او دوشیزه نبودن که به آن زودی تسلیم بشود
الویز...میدونم‌ آن حسی که در چشمانش دیدم واقعی بود قفد باید خودم را بهش سابت کنم
با قدم محکم که بر روی پله برداشت میشد از افکارش بيرون آمد
جیمین درحالی که دکمه های کت سفید رنگش را باز میکرد وارد اتاق شد
بازم هم با همان نگاه سرد به همسرش چشم دوخت
و نگاهش در نگاه گیرای همسرش قفل شد چطور می‌توانست به آن چشمان نگاه کرد و اما بهش خیره نشد الویز گرم شدن نگاه جیمین را حس کرد و به این خاطر از روی تخت بلند شد و دستی به لباس کشید و لبخند شیرینی زد
لبخند شیرینش برای جیمین بد جوری فریب دهنده بود اما او نمیخواست خام آن دوشیزه بشه و خودش را به دست‌ او بسپاره
نگاهش را از همسرش گرفت و به قصد ترک اتاق به سمته در برگشت
الویز بازم هم از رفتار ها شوهرش ناامید شد با صدای نسبتأ بلند خطاب بهش گفت
الویز : با نادیده گرفتن من چيو میخواهی سابت کنی
جیمین از لحن صدا و کلمات همسرش اصلا رازی نبود‌ به سمته برگشت و با نگاهی غضبناک بهش چشم دوخت اما او بدون‌ هیچ ترسی حرف اش را ادامه داد
الویز : بازم میخواهی بگی که نمیتونم باهات اینجوری حرف بزنم..بزار یه چیزی رو برات روشن کنم توی چهارچوب این اتاق ما فقد زن و شوهر هستیم نه پادشاه و ملکه
جیمین نیشخند صدا داری به افکار او زد ولی خیلی زود دوباره با همان چهره عصبی را به خودش گرفت و با دست قوی اش فک همسرش را محکم گرفت و صورتش را تا بیشتر حد به صورت او نزدیک کرد و درحالی که تمامی اجزای صورت همسرش را از نظر می‌گذراند با عصبانیت توی صورتش غرید
جیمین : پس حتما بلدی وظایف زناشوئی ات رو به جا بیاری یا فقد بلدی برای بقیه دل بری کنی ،

این داستان ادامه دارد؟
دیدگاه ها (۲۱)

//سلطنت راز آلود//پارت 35جیمین : پس حتما بلدی وظایف زناشوئی ...

//سلطنت راز آلود//پارت 36

//سلطنت راز آلود//پارت 33الویز.....چیزی های که متعلق به منن ...

//سلطنت راز آلود//پارت 32 حال تنها افرادی که بر روی میز ماند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط