حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 61
مهشاد:*داشتیم میرفتیم که یهو منِ دست و پا چلفتی پام گیر کرد به صندلی یکی از میزا و داشتم میوفتادم که یهو حس کردم یکی دستمو گرفت و منو کشید سمت خودش
محراب: مواظب باش
مهشاد: عااا ب..... ا........ ش..... ههه
محراب:*لبخند خیلی ملیح و ملایمی زدم...
دختر کراشی بود بهش میومد دختر خوبی باشه ولی دختر به این خوشگلی و به این خانومی فکر نمیکنم سینگل باشع *(تو دلش)
متین:*میخواستم عکس بگیرم که دیدم محراب و مهشاد(بچه ها دیگه توی حرفا اسم همدیگرو گفتن و تک و توک اسم های همدیگرو میدونن)
توی موقعیت حساسی ان... سریع دوربین گوشی مو از حالت سلفی روی عادی اوردم و ازشون چن تا عکس گرفتم....*
نیکا:*سفارشارو دادم و داشتم میومدم که گوشیم زنگ خورد
«پانیذ:+» «نیکا:-»
+کجا غیبتون زد
- اگه یکم حواستون بو که من داشتم گلومو پاره میکردم که بیاین ولی نمیومدین میفهمیدین کجاییم
+خو الان کجایین
-اینجا یه رستوران بیشتر ندارع ما تو اونیم
+اوک الان میایم
«پایان مکالمه»
رفتم پیش بچه ها
دیدم رو یکی از میزا نشستن منم رفتم نشستم یهو رضا رو دیدم... واسش دست تکون دادم اونم منو دید و اومدن سمتمون
ممد: قرص مسکن نداری
عسل: بزا ببینم
....
ژلوفن دارم که اون خوب نیس
ممد: ینی چی
عسل: ینی واسه یه سرگیجه ی ساده ژلوفن واست سنگینه
نیکا: حالا غذا رو میارن نیازی به قرص نیس
عسل: راس میگه فداتشم
part 61
مهشاد:*داشتیم میرفتیم که یهو منِ دست و پا چلفتی پام گیر کرد به صندلی یکی از میزا و داشتم میوفتادم که یهو حس کردم یکی دستمو گرفت و منو کشید سمت خودش
محراب: مواظب باش
مهشاد: عااا ب..... ا........ ش..... ههه
محراب:*لبخند خیلی ملیح و ملایمی زدم...
دختر کراشی بود بهش میومد دختر خوبی باشه ولی دختر به این خوشگلی و به این خانومی فکر نمیکنم سینگل باشع *(تو دلش)
متین:*میخواستم عکس بگیرم که دیدم محراب و مهشاد(بچه ها دیگه توی حرفا اسم همدیگرو گفتن و تک و توک اسم های همدیگرو میدونن)
توی موقعیت حساسی ان... سریع دوربین گوشی مو از حالت سلفی روی عادی اوردم و ازشون چن تا عکس گرفتم....*
نیکا:*سفارشارو دادم و داشتم میومدم که گوشیم زنگ خورد
«پانیذ:+» «نیکا:-»
+کجا غیبتون زد
- اگه یکم حواستون بو که من داشتم گلومو پاره میکردم که بیاین ولی نمیومدین میفهمیدین کجاییم
+خو الان کجایین
-اینجا یه رستوران بیشتر ندارع ما تو اونیم
+اوک الان میایم
«پایان مکالمه»
رفتم پیش بچه ها
دیدم رو یکی از میزا نشستن منم رفتم نشستم یهو رضا رو دیدم... واسش دست تکون دادم اونم منو دید و اومدن سمتمون
ممد: قرص مسکن نداری
عسل: بزا ببینم
....
ژلوفن دارم که اون خوب نیس
ممد: ینی چی
عسل: ینی واسه یه سرگیجه ی ساده ژلوفن واست سنگینه
نیکا: حالا غذا رو میارن نیازی به قرص نیس
عسل: راس میگه فداتشم
۱۰.۵k
۰۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.