عشق یا نفرت؟
عشق یا نفرت؟
part ³³
ویو کوک:
رفتم گل فروشی و یه دسته گل رز قرمز گرفتم و راه افتادم به سمت بیمارستان
الان ² ماه است که ات بهوش نیومده
اما خوب خوشبختانه دکتر گفته احتمال زنده موندنش ²² درصد شده....بازم بهتر از ⁵ درصد هست
با دسته گل...رفتم اتاق ات
کوک: سلام ات....گل های تو اتاق داشتن پژمرده میشدن یه دسته گل جدید خریدم
گل ها رو تعویض کردم و یه صندلی کنار تخت ات گذاشتم و نشستم
کوک: چرا دیگه بهوش نمیای؟ نمیگی دلم برات تنگ میشه....نه تنها من...بلکه تهیونگ هم دلش واست تنگ شده....حتی بیشتر از من
میدونی چیه....اول ازت متنفر بودم....چون خیلی بد دهنی میکردی....فک میکردم منو فروختی
اما وقتی معلوم شد خواهر تهیونگی....انگار اخلاقت عوض شد...انگار عاشقت شدم....اون موقع نمیدونستم کدوم رو انتخاب کنم...عشق یا نفرت؟...اما با گذشت زمان...فهمیدم من واقعا عاشقتم
تو که...عشقمو رد نمیکنی؟ شایدم رد کنی....من یه زمانی....خیلی تو رو کتک زدم....خیلی باهات بد رفتاری کردم...حق داری ازم متنفر باشی....ولی....من خیلی دوست دارم....هرچقدر هم سنگ جلوی پام بندازن که به تو نرسم....بازم عاشق تو خواهم بود ♥️
محو صورت زیباش شدم که متوجه شدم دستش داره تکون میخوره !
کوک: آ..ات...د..دستت...داره تکون میخوره!
"سریع از اتاق خارج شدم تا به دکتر خبر بدم"
کوک: دکتررر....دکتررررر
دکتر: چیشده؟
کوک: آ.. ات...ات دستش تکون خورد!
دکتر: چی؟ دستش:تکون خورد؟
کوک: آره دکتر مت خودم دیدم تروخدا یه نگاهی بهش بکنید...ممکنه که...زنده بمونه؟
دکتر: نمیدونم احتمالش هست لطفا شما بیرون بمونید تا ما کار خودمون رو بکنیم
کوک: چ..چشم
"تهیونگ رفته بود غذا بخره سریع بهش زنگ زدم و اونم با سرعت جت خودشو رسوند"
ته: چیشد؟ ات حالش چطوره؟
کوک: نمیدونم دکتر گفت بیرون منتظر بمونیم!
ته: خداا خودت کمکش کن !
"که بعد ۱۰ مین دکتر اومد بیرون"
ته: دکتر...حال خواهرم خوبه؟
دکتر: خوب...باید خبری رو بهتون بگم "ناراحت"
ته: چ..چی؟ "استرس"
دکتر: خواهرتون...حالش رو به بهودیه "لبخند"
ته: و..واقعا دکتر؟
دکتر: بله...نمیدونم چیشد که از ²² درصد به ⁵³ درصد تغییر کرد....این واقعا یه معجزس!
کوک: یعنی....ات زنده میمونه؟
دکتر: بله به احتمال خیلی خیلی زیاد
ته: ممنونم دکتر همهی اینها به لطف شماست♡
دکتر: من که کاری نکردم♡
ته: میتونم ببینمش؟
دکتر: بله هردوتون میتونید برید پیشش
کوک: ممنونم دکتر💜
'' ² هفته بعد"
امروز ات بلاخره مرخص میشد....حالش کاملِ کامل خوب بود...میخوام ازش خواستگاری کنم...امروز!
پارت بعدی آخره دیگه💜
امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه♡
پارت قبل فقط ³¹ لایک بود ولی اشکال نداره دیگه منم گذاشتم
یادتون نره من زحمت میکشم مینویسم درسته بعضیا همینجوری رد بشن و بخونن؟
از همتون ممنونم که حمایت میکنید💜
part ³³
ویو کوک:
رفتم گل فروشی و یه دسته گل رز قرمز گرفتم و راه افتادم به سمت بیمارستان
الان ² ماه است که ات بهوش نیومده
اما خوب خوشبختانه دکتر گفته احتمال زنده موندنش ²² درصد شده....بازم بهتر از ⁵ درصد هست
با دسته گل...رفتم اتاق ات
کوک: سلام ات....گل های تو اتاق داشتن پژمرده میشدن یه دسته گل جدید خریدم
گل ها رو تعویض کردم و یه صندلی کنار تخت ات گذاشتم و نشستم
کوک: چرا دیگه بهوش نمیای؟ نمیگی دلم برات تنگ میشه....نه تنها من...بلکه تهیونگ هم دلش واست تنگ شده....حتی بیشتر از من
میدونی چیه....اول ازت متنفر بودم....چون خیلی بد دهنی میکردی....فک میکردم منو فروختی
اما وقتی معلوم شد خواهر تهیونگی....انگار اخلاقت عوض شد...انگار عاشقت شدم....اون موقع نمیدونستم کدوم رو انتخاب کنم...عشق یا نفرت؟...اما با گذشت زمان...فهمیدم من واقعا عاشقتم
تو که...عشقمو رد نمیکنی؟ شایدم رد کنی....من یه زمانی....خیلی تو رو کتک زدم....خیلی باهات بد رفتاری کردم...حق داری ازم متنفر باشی....ولی....من خیلی دوست دارم....هرچقدر هم سنگ جلوی پام بندازن که به تو نرسم....بازم عاشق تو خواهم بود ♥️
محو صورت زیباش شدم که متوجه شدم دستش داره تکون میخوره !
کوک: آ..ات...د..دستت...داره تکون میخوره!
"سریع از اتاق خارج شدم تا به دکتر خبر بدم"
کوک: دکتررر....دکتررررر
دکتر: چیشده؟
کوک: آ.. ات...ات دستش تکون خورد!
دکتر: چی؟ دستش:تکون خورد؟
کوک: آره دکتر مت خودم دیدم تروخدا یه نگاهی بهش بکنید...ممکنه که...زنده بمونه؟
دکتر: نمیدونم احتمالش هست لطفا شما بیرون بمونید تا ما کار خودمون رو بکنیم
کوک: چ..چشم
"تهیونگ رفته بود غذا بخره سریع بهش زنگ زدم و اونم با سرعت جت خودشو رسوند"
ته: چیشد؟ ات حالش چطوره؟
کوک: نمیدونم دکتر گفت بیرون منتظر بمونیم!
ته: خداا خودت کمکش کن !
"که بعد ۱۰ مین دکتر اومد بیرون"
ته: دکتر...حال خواهرم خوبه؟
دکتر: خوب...باید خبری رو بهتون بگم "ناراحت"
ته: چ..چی؟ "استرس"
دکتر: خواهرتون...حالش رو به بهودیه "لبخند"
ته: و..واقعا دکتر؟
دکتر: بله...نمیدونم چیشد که از ²² درصد به ⁵³ درصد تغییر کرد....این واقعا یه معجزس!
کوک: یعنی....ات زنده میمونه؟
دکتر: بله به احتمال خیلی خیلی زیاد
ته: ممنونم دکتر همهی اینها به لطف شماست♡
دکتر: من که کاری نکردم♡
ته: میتونم ببینمش؟
دکتر: بله هردوتون میتونید برید پیشش
کوک: ممنونم دکتر💜
'' ² هفته بعد"
امروز ات بلاخره مرخص میشد....حالش کاملِ کامل خوب بود...میخوام ازش خواستگاری کنم...امروز!
پارت بعدی آخره دیگه💜
امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه♡
پارت قبل فقط ³¹ لایک بود ولی اشکال نداره دیگه منم گذاشتم
یادتون نره من زحمت میکشم مینویسم درسته بعضیا همینجوری رد بشن و بخونن؟
از همتون ممنونم که حمایت میکنید💜
۱۹.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.