عشق یا نفرت

عشق یا نفرت؟
part ³⁴ آخر


کوک: سلام ات
ات: سلام جونگ‌کوک
کوک: حالت خوبه؟
ات: آره دیگه کامله کامل خوب شدم
کوک: خداروشکر...هیونگ کجاست؟
ات: رفت تا صورت حساب بیمارستان رو پرداخت کنه
کوک: آها...بیا این گلا واسه توعه♡
ات: مرسی...تهیونگ بهم گفت وقتی تو کما بودم تو هر روز واسم گل میخریدی
کوک: آره...چون دوست دارم
ات: عااا مزه نریز
کوک: نه واقعا میگم
"که تهیونگ اومد"
ته: سلام کوک
کوک: سلام هیونگ
ته: با بیمارستان حساب ‌کردم بیاید بریم
کوک: بریم
"کوک و ته و ات سوار ماشین شدن و رفتن عمارت تهیونگ"
ته: ات به مناسبت خوب شدنت اینجا یه جشن گرفتیم
ات: جشن؟
ته: آره خواهر کوچولوم همه‌ی اینا به خاطر توعه♡
ات: مرسی داداش جونم💜
"وارد عمارت شدیم و...کلی مهمون جمع شده بود...فکرش هم نمیکردم همه‌ی اینا واسه من باشه ! چه داداش خوبی دارم من🥲"
نامجون: سلام بچه ها سلام ات
ات: سلام "لبخند"
نامجون: خوشحالم که حالت خوب شده
ات: ممنونم 💜
نامجون: حالا بیا بریم یه چیز بخور بعدش برو برقص
ات: من برقصم؟
نامجون: آره دیگه حالا بیا بریم
"با نامجون رفتیم و یه چیز خوردیم "حالا هرچی😂" و بعدش منو وادار کرد که برم برقصم....منم رفتم
داشتم میرقصیدم که دیدم جونگ‌کوک داره میاد سمتم....یهو جلوم زانو زد و یه جعبه کا توش انگشتر بود رو جلوم گرفت و همه‌ی چراغا خاموش شد و نور فقط روی من و جونگ‌کوک بود!"
کوک: ات...اگه عاشق شدن تو یه خلاف بود...من بزرگترین خلافکار دنیام...عشقم رو میپذیری؟
ات: چ...چی؟ ..تو...داری...بهم درخواست میدی؟
کوک: آره....چون من تو رو خیلی دوست دارم...بهت حق میدم که دوسم نداشته باشی اما....
"که پریدی وسط حرف کوک و...."
ات: درست میگی...من تو رو دوست ندارم....بلکه عاشقتمممم
کوک: "اولش جا خوردم که گفت دوست ندارم ولی وقتی گفت عاشقتم لبخند بزرگی روی لبام نشست و حلقه رو دستش کردم و اونم حلقه رو دست من کرد و بعدش لبام رو روب لباش گذاشتم و اونو بوسیدم"

و این بود داستان عاشقانه‌ی ما💜
ازدواج کردیم و کنار هم خیلی خوشبخت بودیم....تهیونگ همش غر میزد که من تازه تو رو پیدا کردم چرا از پیشم رفتی
ولی یا من و کوک همش خونه‌ی تهیونگ بودیم یا تهیونگ همش خونه‌ی ما بود
همه چی خوب بود تا اینکه.....
داشتم با کوک فیلم میدیم
رفتم تا شیرموز بیارم بخوریم که یهو حالم بد شد
دکتر اومد و منو معاینه کرد
دکتر: خوب...یه خبر بد دارم
کوک: خبر بد؟ چی دکتر؟ چه اتفاقی واسه همسرم افتاده؟
ات: "نگران"
دکتر: دیگه خواب به چشمتون نمیاد....باید خودتون رو واسه بی خوابی های بچه‌تون آماده کنید
کوک: ب..بچه؟
دکتر: بله....همسر شما باردار هستن

و یه اتفاق خوب دیگه تو زندگی من افتاد♡
دیگه زره‌ای از غم تو زندگی من نبود
به لطف داداشم تهیونگ و شوهرم جونگ‌کوک یه زندگی رویایی داشتم💜
♡پایان♡
دیدگاه ها (۶۵)

تکپارتی جونگ‌کوک"غمگین"درخواستیتو اتاقم بودم که در اتاق باز ...

ادامه تکپارتیویو کوک:بستنی ها رو گرفتم و به ات گفتم بیاد بیر...

عشق یا نفرت؟part ³³ویو کوک:رفتم گل فروشی و یه دسته گل رز قرم...

عشق یا نفرت؟part ³²ویو کوک: سریعا به تهیونگ زنگ زدم تا بتونی...

پارت:۹ (پیوند اجباری)

[love triangle][مثلث عشقی] Part-۱. ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط