قهوه تلخ

قهوه تلخ
پارت ۳۴
چویا: پس برگردیم هتل؟
دازای: باشه
چویا: دازای
دازای: هوم؟
چویا: حالت خوبه؟ خیلی ساکت شدی و سرد جواب میدی
دازای: ببخشید ، سرم درد می‌کنه
چویا: چرا چیشده؟ الان چطوری؟
دازای: آروم باش حالم خوبه فقط یکم سرم درد می‌کنه
چویا: خوبه ، هر موقع بدتر شدی بگو
دازای:باشه
به هتل برگشتیم و بین راه سردردم هی بدتر میشد. مسکن خوردم . روی تخت دراز کشیدم ، چویا هم کنارم نشست و کتابی که گرفته بود رو میخوند
چویا: مطمئنی خوبی؟
دازای: آره، مسکن هم خوردم کامل خوب میشم
چویا:خوبه ، راستی عکس هایی که توی جزیره گرفتیم رو بفرست
دازای: باشه
وقتی خواستم عکس هارو براش بفرستم ، عکس ها قدیمی توجه ام رو جلب کرد. تازه داشتم اینارو می‌دیدم و هیچی یادم نمیومد. عکس هارو می‌دیدم که سردردم بدتر شد و با دیدن عکسی از خودم و چویا دیگه نتونستم تحمل کنم ، گوشی افتاد روی تخت و سرم رو بین دستام گذاشتم
چویا: دازای، دازای چی شده ، حالت خوبه؟
نمیتونستم جواب بدم . تصویر هایی توی ذهنم ظاهر میشدند. خاطراتی که فراموش کرده بودم رو به یاد می آوردم
دیدگاه ها (۱)

قهوه تلخ پارت ۳۵ویو چویا دازای جواب نمی‌داد و همینطور سرش رو...

قهوه تلخ پارت ۳۴گاهی وقت ها حوصلم سر می‌رفت ، یا کتاب خوندن ...

قهوه تلخ پارت ۳۳ویو فوجیوارا عصبی گوشی رو خاموش کردم.چویا بی...

HENTAI :: SUKUKU

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط