پارت

#پارت85:


در اتاق رو باز کردم و پله ها رو یکی دوتا پایین رفتم. اصلا حس سرخوردن از نرده ها رو نداشتم.
بوی خیلی خوبی تو خونه می‌پیچید. آخ جون قورمه سبزی! غذای مورد علاقم بورد.
ولی تازه ساعت11صبح و وقت ناهار نبود. بیخیال قورمه سبزی شدم و سمت سالنمون رفتم.

مامان داشت کانالای تلویزیون رو بالا پایین می‌کرد. انگار اونم از نبودن بابا دلگیر بود.
-سلام مامان!
سرش رو بلند کرد ولی جوابم نداد؛ دوباره نگاهش رو به تلویزیون داد. دیگه می‌خواستم سرم رو به دیوار بکوبم. عجب گیری افتادیم ها!

خودم رو روی مبل پرت کردم و چشمم رو به تلویزون دادم. به امید این بودم که شاید مامان چیز قشنگی بذاره نگاه کنیم.

روی کانال جم تی وی متوقف شد، سریال غنچه های زخمی پخش می شد. ای جان فیلم مورد علاقم بود. دو دقیقه طول نکشید، که باز مامان کانال رو عوض کرد.
با حرصی ک تو صدام موج می‌زد، گفتم:
-داشتم نگاه می‌کردم خب!
و باز هم سکوت... انگار که خنده هاش و حرف زدناش فق برا اون خائن بود! حتی دیگه دلم نمی‌خواست بابا صداش بزنم.

مامان کانال اخبار ایران رو گذاشت و شروع به گوش دادن حرف هاشون کرد.
تیم ملی ایران....
وضعیت آب و هوای...
زلزله ی...
و کلی چیزه مسخره ی دیگه! همیشه از اخبار و مستندات بدم می‌اومد. دیگه داشت خوابم می برد که با شنیدن خبر بعدیشون، سرجام سیخ نشستم.
دیدگاه ها (۸)

#پارت86:- دستگیری رئیس بزرگترین شر‌کت دارو سازی تهران در مرز...

#پارت87:دانای کل:مه لقا متحیر به دنبال راه حلی برای نجات شوه...

#پارت84:از روی تخت بلند شدم و سمت حمام اتاقم رفتم. دیگه داشت...

#پارت83:الینا:دیگه داشتم کلافه می‌شدم دوروز از ارمیا خبری نب...

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

پارت۴ نامی. آره چه خواهشی؟هیچی....... بیخیالنامی. بگو ببینم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط