ماه بنفشم
#Maah_Banafsham
#part25
نمیدونم چرا ولی خیلی ترسیدم
خیلی قیافش ترسناک شده بود
تمام رگای گردنش زده بود بیرون
فاتحه خودمو خوندم
_ببخشید من باید برم
~چرا خوشگل خانوم؟؟
_باید برم یه کاری پیش اومده
~ما که تازه اومدیم،فکر نکن میزارم بری حالا حالاها باهات کار دارم جوجه(با حالت مستی)
دستامو از گردنش باز کردم خاستم ازش فاصله بگیرم که نزاشت
_ولم کننن
دستش که دور کمرم بودو سفت تر کرد
ارسلان داشت کم کم نزدیک میشد
خیلی ترسیده بودم ازش
داشت کم کم گریم میگرفت
سرمو بلند کردم که پسره فاصله صورتامون رو کم کرد،نمیدونم چرا ولی نمیتونستم تکون بخورم تا خاست ل.ب.ش.و بزاره رو ل.ب.ا.م
یکی از پشت کشیدتش که باعث شد دستش از کمرم شل بشه
ارسلان بود
از یه طرف خوشحال بودم از یه طرف ترسیده بودم
خوشحالیم برا این بود ارسلان اومدو نزاشت اون اذیتم کنه و بلایی سرم بیاره
ترسمم از عصبانیت ارسلان بود....
#part25
نمیدونم چرا ولی خیلی ترسیدم
خیلی قیافش ترسناک شده بود
تمام رگای گردنش زده بود بیرون
فاتحه خودمو خوندم
_ببخشید من باید برم
~چرا خوشگل خانوم؟؟
_باید برم یه کاری پیش اومده
~ما که تازه اومدیم،فکر نکن میزارم بری حالا حالاها باهات کار دارم جوجه(با حالت مستی)
دستامو از گردنش باز کردم خاستم ازش فاصله بگیرم که نزاشت
_ولم کننن
دستش که دور کمرم بودو سفت تر کرد
ارسلان داشت کم کم نزدیک میشد
خیلی ترسیده بودم ازش
داشت کم کم گریم میگرفت
سرمو بلند کردم که پسره فاصله صورتامون رو کم کرد،نمیدونم چرا ولی نمیتونستم تکون بخورم تا خاست ل.ب.ش.و بزاره رو ل.ب.ا.م
یکی از پشت کشیدتش که باعث شد دستش از کمرم شل بشه
ارسلان بود
از یه طرف خوشحال بودم از یه طرف ترسیده بودم
خوشحالیم برا این بود ارسلان اومدو نزاشت اون اذیتم کنه و بلایی سرم بیاره
ترسمم از عصبانیت ارسلان بود....
۲.۹k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.