جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۲۸
صبح زود میرفت سر کارشب دیر میومد خونه به من یا تهکوک اهمیت نمیداد که یه شب :
تهیونگ: ا/تتتت(داد)
ا/ت:چی شده چرا داد میزنی ؟
تهیونگ: پس اینجایی دختره ی هرزه (از موهای ا/ت میگیره)
ا/ت:آی ولم کن چی شده ؟(کمی داد)
تهیونگ: اینا چیه ؟ پرسیدم اینا چیه ؟(داد)
تودستش چند تا عکس بود که انگارمن دارم با یه مرد رابطه بر قرار میکنم
ا/ت:اون من نیستم باور کن (گریه)
تهیونگ: چطور ممکن تو نباشی هااا(موهاش رو ول میکنه)
ا/ت:باور کن من نیستم من تموم مدت تو خونه ام
تهیونگ: خفه شو(گلدون رو برمیداره و پرتاپ میکنه سمت دیواری که تهکوک اونجا بود)
زود رفت پیش تهکوک که روش شیشه نریزه
تهیونگ: گم شو ب و برام شراب بیار ....زود(داد)
رفتم پایین داشتم شراب رو میرختم تو لیوان که یه فکری به سرم زد ...
ا/ت:بیا اینم از شرابت
تهیونگ: بده من (عصبانی)
بعد از اینکه تهیونگ شراب رو خورد زود وسایلم رو جمع کردم و تهکوک رو برداشتم و از خونه زدم بیرون ...توی شراب تهیونگ داروی خواب آور ریخته بود ،جایی به ذهنم نمیرسید که تهیونگ نشناسه واسه همین به جونگکوک زنگ زدم ...
جونگکوک:بله خانوم با من کاری داشتین .؟
ا/ت:جونگکوک کجایی ؟(با استرس)
جونگکوک: خانوم من الان تو خونه ام
ا/ت:ببین منو زود بیا دنبالم همین الان (نگران)
جونگکوک: اتفاقی افتاده خانوم ؟
ا/ت:فقط بیا !
جونگکوک:چشم ...
ادامه دارد
#پارت۲۸
صبح زود میرفت سر کارشب دیر میومد خونه به من یا تهکوک اهمیت نمیداد که یه شب :
تهیونگ: ا/تتتت(داد)
ا/ت:چی شده چرا داد میزنی ؟
تهیونگ: پس اینجایی دختره ی هرزه (از موهای ا/ت میگیره)
ا/ت:آی ولم کن چی شده ؟(کمی داد)
تهیونگ: اینا چیه ؟ پرسیدم اینا چیه ؟(داد)
تودستش چند تا عکس بود که انگارمن دارم با یه مرد رابطه بر قرار میکنم
ا/ت:اون من نیستم باور کن (گریه)
تهیونگ: چطور ممکن تو نباشی هااا(موهاش رو ول میکنه)
ا/ت:باور کن من نیستم من تموم مدت تو خونه ام
تهیونگ: خفه شو(گلدون رو برمیداره و پرتاپ میکنه سمت دیواری که تهکوک اونجا بود)
زود رفت پیش تهکوک که روش شیشه نریزه
تهیونگ: گم شو ب و برام شراب بیار ....زود(داد)
رفتم پایین داشتم شراب رو میرختم تو لیوان که یه فکری به سرم زد ...
ا/ت:بیا اینم از شرابت
تهیونگ: بده من (عصبانی)
بعد از اینکه تهیونگ شراب رو خورد زود وسایلم رو جمع کردم و تهکوک رو برداشتم و از خونه زدم بیرون ...توی شراب تهیونگ داروی خواب آور ریخته بود ،جایی به ذهنم نمیرسید که تهیونگ نشناسه واسه همین به جونگکوک زنگ زدم ...
جونگکوک:بله خانوم با من کاری داشتین .؟
ا/ت:جونگکوک کجایی ؟(با استرس)
جونگکوک: خانوم من الان تو خونه ام
ا/ت:ببین منو زود بیا دنبالم همین الان (نگران)
جونگکوک: اتفاقی افتاده خانوم ؟
ا/ت:فقط بیا !
جونگکوک:چشم ...
ادامه دارد
۵.۶k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.