جدایی باور نکردنی
جدایی باور نکردنی
#پارت۲۶
رفتم بیرون داشت بارون میبارید .
"ویو تهیونگ "
داشتم کارای ترخیص رو انجام میدادم که یهو یه سر درد شدیدی گرفتم .زود به سمت یکی از پنجره های بیمارستان رفتم داشت بارون میباره، وقت های که بارون میباره سر درد میگیرم و کل بدنم درد میکنه ،شاید براتون سوال باشه چرا اینجوری میشم واسه ی اون اتفاق افتاد .پنج سال پیش...
[فلش بک به جولای سال ۲۰۱۹]
تهیونگ: بزار به لیا یه زنگ بزنم بگم جلو درشونم بیاد
که از داخل خانه صدای جیغ میاد
تهیونگ: لیا ....لیا چرا از خونه صدای جیغ میاد ؟
تهیونگ بدو بدو وارد خونه میشه که باجنازه ی لیا رو به رو میشه که صدای از طرف اتاق لیا میاد
تهیونگ: عوضی لعنت بهت یه راز پیدات میکنم و ازت انتقام میگیرم
بارون شدیدی میبارید و کسی رو نمی تونست دید [پایان فلش بک ]
آره به خاطر همینکه که هر بار بارون میاد همچین درد و احساس میکنم چون اون روز تنها عشقم رو از دست دادم
"ویو جونگکوک "
توی حیاط بودم که یهو سردم شد واسه همین رفتم داخل بیمارستان که تا من وارد شدم ارباب افتاد زمین بدو بدو رفتم سمتش ،چند بار صداش زدم ولی جواب نداد که دکتر را اومدن
"ویو بعد از به هوش اومدن تهیونگ "
جونگکوک:ارباب حالتون خوبه ؟
تهیونگ: من خوبم ا/ت کجاست ؟
جونگکوک:توی اتاق شون هستن
تهیونگ: بهش نگفتی که این جوری شدم
جونگکوک:نه نگفتم .ولی ارباب چرا اینجوری شدید یهو ؟شما که زخمی نشده بودن یا حتی مریض هم نبودین
تهیونگ: جونگکوک اینو میگم ولی بین خودمون باشه اوکی
جونگکوک:اوکی
تهیونگ: خب ...(داستان رو میگه)فهمیدی ؟فقط بین خودمون باشه !
جونگکوک:چشم
تهیونگ: حتی به ا/ت هم نمیگی فهمیدی ؟
جونگکوک:بله چش...(حرفش رو تموم نکرده بود که)
ا/ت:لازم هم نیست بگه ....
ادامه دارد
پارت بعد شب آپ میشه و اینکه ببخشید که دیر گذاشتم آخه امتحان داشتم
حمایت یادتون نره
#پارت۲۶
رفتم بیرون داشت بارون میبارید .
"ویو تهیونگ "
داشتم کارای ترخیص رو انجام میدادم که یهو یه سر درد شدیدی گرفتم .زود به سمت یکی از پنجره های بیمارستان رفتم داشت بارون میباره، وقت های که بارون میباره سر درد میگیرم و کل بدنم درد میکنه ،شاید براتون سوال باشه چرا اینجوری میشم واسه ی اون اتفاق افتاد .پنج سال پیش...
[فلش بک به جولای سال ۲۰۱۹]
تهیونگ: بزار به لیا یه زنگ بزنم بگم جلو درشونم بیاد
که از داخل خانه صدای جیغ میاد
تهیونگ: لیا ....لیا چرا از خونه صدای جیغ میاد ؟
تهیونگ بدو بدو وارد خونه میشه که باجنازه ی لیا رو به رو میشه که صدای از طرف اتاق لیا میاد
تهیونگ: عوضی لعنت بهت یه راز پیدات میکنم و ازت انتقام میگیرم
بارون شدیدی میبارید و کسی رو نمی تونست دید [پایان فلش بک ]
آره به خاطر همینکه که هر بار بارون میاد همچین درد و احساس میکنم چون اون روز تنها عشقم رو از دست دادم
"ویو جونگکوک "
توی حیاط بودم که یهو سردم شد واسه همین رفتم داخل بیمارستان که تا من وارد شدم ارباب افتاد زمین بدو بدو رفتم سمتش ،چند بار صداش زدم ولی جواب نداد که دکتر را اومدن
"ویو بعد از به هوش اومدن تهیونگ "
جونگکوک:ارباب حالتون خوبه ؟
تهیونگ: من خوبم ا/ت کجاست ؟
جونگکوک:توی اتاق شون هستن
تهیونگ: بهش نگفتی که این جوری شدم
جونگکوک:نه نگفتم .ولی ارباب چرا اینجوری شدید یهو ؟شما که زخمی نشده بودن یا حتی مریض هم نبودین
تهیونگ: جونگکوک اینو میگم ولی بین خودمون باشه اوکی
جونگکوک:اوکی
تهیونگ: خب ...(داستان رو میگه)فهمیدی ؟فقط بین خودمون باشه !
جونگکوک:چشم
تهیونگ: حتی به ا/ت هم نمیگی فهمیدی ؟
جونگکوک:بله چش...(حرفش رو تموم نکرده بود که)
ا/ت:لازم هم نیست بگه ....
ادامه دارد
پارت بعد شب آپ میشه و اینکه ببخشید که دیر گذاشتم آخه امتحان داشتم
حمایت یادتون نره
۸.۲k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.