باد زد پرده کمی جست ز جا

🌱
باد زد، پرده کمی جست زِ جا
غرِّشی کرد هوا
و زمین خیس شد از اشک بهار

سِهره ها زیرِ یکی سقف شدند،
حوض سرشار ز اشک ،
ماهیِ سرخ در این سرخ_هوا ،
یاد در یارِ سفرکرده فکند؛
.
"کای بمیری تو بهار
چه غریبانه ستاندی زِ من آن یارِ عزیز
هفت سینَت بی سین!
گافِ گل ماهی من را به تو چه؟
میمِ ماهِ رویِ آن را تو چه کار؟
هفت سینت بی سین!
ای بمیری تو بهار"
.
من دلم سخت گرفت
بند آمد نفسِ اشکِ بهار
آفتاب از پسِ ابری برخاست
قوسی از رنگ در آن سو رو شد
و درخشید بهار...
بویِ گیلاس آمد
بویِ یک دشت پر از یاس آمد
شبنمی روی گلِ بابونه‌ست؛
رخِ الماس آمد...
.
باد زد پرده کمی جست زجا
بویِ نم ، بویِ بهار،
بویِ پیراهنِ یار،
بویِ نارنج گرفته‌ست هوا...
چه دلم خواست تو را...
.
.
#مرتضی_قرائی
دیدگاه ها (۴)

نسیم خوش خبر! از نور چشم من چه خبر؟همیشه در سفر! از بوی پیره...

ای کاش می شد با تو ساعتها قدم زداز راه آهن تا شمیران زیر بار...

ببرد از من قرار و طاقت و هوشبت سنگین دل سیمین بناگوش.نگاری چ...

هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببردمی تواند خبر از مصر به کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط