پارت7 اولین سفر تنهایی
#پارت7 #اولین سفر تنهایی
منم رفتم رو تخت و گرفتم خوابیدم موقعی که بیدار شدم دیدم پسره داشت پیرهنشو عوض میکردم منم سریع چشامو بستم ولی عجب چیزی بودا وقتی شنیدم که رفت رو تخت چشامو باز کردم نگاهش نکردم رفتم چمدونمو برداشتم گزاشتم روی تخت داشتم دنبال پرسینگام میگشتم یهو با شوق گفتم
من: پیداشون کردم
پسره با تعجب نگام کرد بعد که پرسینگو دید گفت
پسره: خاک تو سرت
من: حرف دهنتو بفهم
دیگه جوابمو نداد آینمو از چمدون در اوردم شرو کردم به پرسینگارو گذاشتن اول مال ابرومو گزاشتم که دوتا نگین بودن کی پایین ابروم یکی بالاش بعد رفتم مال لبمو گذاشتم حلقه مانند بود کیپ لبم میشد یه رژ براق سرخ زدم بعد پرسینگمو تمیز کردم رژم اونقدرا تو دید نبود ولی به پوست سفیدم میومد توی آینه به خودم دقت کردم یه پوست سفید با کک و مک هایی که زیاد معلوم نبودن لبای متوسط زاویه فکمم که براتون نگم خودمم تو کفش موندم (اعتماد بع سقفف) دماغمم خوش فرمو متوسط بود چشامم ابی هستن ولی بخاطر اینکه به استایلمو ارایشم بیاد لنز قهوه ای سوخته میزارم شروع کردم به لنز در اوردن میخواستم لنز مشکی بزارم ببینم بهم میاد یا نه لنزامو که در اوردم پسره تعجب کرد گفت
پسره: مگ خلی؟
من: ها؟
پسره: مردم چشاشون قوه ایه میرن لنز ابی میخرن میزارن بعد تو چشات ابیه قوه ای میزاری؟
من: اخه به استایلمو ارایشم نمیاد
پسره: عجبب
من: اصلا خجالت نمیکشی داری منو دید میزنی؟
پسره: تلافی کارت موقعی که خواب بودم
خجالت کشیدم ولی نشون ندادمو صورتمو ازش گرفتم ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت13:5دقیقست
من: مگه الان وقت ناهار نیست؟
پسره سرتو از تو گوشی در اوردو نگام کرد گفت
پسره: چند دقیقه هم ازش گذشته
من: شاید خودمو باید بریم
پسره: شاید
چرا ما انقدر مودی هستیم یه بار جنگ و دعوا یه بارم انگار نه انگار
من: میشه بری بیرون تا لباسامو عوض کنم؟
پسره: باش
رفت بیرونو من لباسامو با یه تیشرت لش مشکی که پایینش زاپ دار بود با یه شلوار بگ پارچه ای با کفشای بوت دستکش فیشنت گزاشتم از این کوتاها دوتا گردن بند که یکیش صلیب بود یکیش پلاک گذاشتم با یه کلاه باکت توسی هدفونمم گذاشتم رو گردنم گوشیمو برداشتمو قابشو با یه قابی که نقش جوجوتسو رو داشت عوض کردم رفتم بیرون و رفتم تو سالن غذا خوری دیدم پیش پسره همون دوتا دختر(الناز و النا) نشستن پسره تو منو دید با حالت التماسی نگام کرد بعد اشاره کرد که برم رو اون میز بشینم منم که میدونستم چه بلایی داره سرش میاد رفتم روی همون میز دخترا تا منو دیدن مثل گراز وحشی شدن صندلی پیش پسره رو کشیدم عقب نشستم
الناز: تو چی میگی اینجا
من: من باید این سوالو از تو بپرسم
الناز: ما اومدیم اینجا یکم گپ بزنیم میز خالی هم نبود
نگاهمو چرخوندم یه میز خالی پیداکردمو بهش اشاره کردم گفتم
من: اونجا یکی هست میتونید برید
النا: خودت چرا نمیری؟
من: میخوام با هم کوپه ایم غذا بخورم مشکلیه؟
دوتاشون دهناشون بسته شدو بلند شدن رفتن ولی با صد تا فحش به روح من بلند شدمو رفتم میز جلویی پسره رو کشیدم عقبو نشستم روش
پسره: دمت گرم سرمو خوردن عشوه ایا
من: زبون نداری بهشون بگی گمشین؟
پسره: گفتم ولی بازم خودشونو بهم چسبوندن
یهو نگام افتاد به برگه زیر بشقاب روش نوشته بود از طرف الناز از ریز بشقاب اوردمش بیرونو بازش کردم پسره هم که دیدش سرشو خم کرد ببینه توش چیه نوشته بود(عشقم شمارمو دادم که هرموقع خواستی بهم زنگ بزنی با اون دختری هم که توی کوپته حرف نزن اخه جندست خودتو ازش دورکن) بعد شمارشم زیرش نوشت پسره اخماش رفتن تو همو زیر لب گفت جنده تویی که خودتو میچسبونی به پسرای مردم
من: شمارشو میخوای؟
پسره: مگ مرض دارم
من: شک داری؟
پسره: میشع یه دقیقه تیکه نندازی
من: روز من با تیکه انداخت شروع و تموم میشه
پسره: معلومه
من: پسر حالا اینارو ولش غذا رو چطور سفارش بدیم گارسون که نمیاد
پسره: پسر؟
من: په بگم دختر؟
پسره: اسمم ارتامه
من: مشکلی نداری اسمتو صدا کنم
ارتام: نه
من: اوکی
منم رفتم رو تخت و گرفتم خوابیدم موقعی که بیدار شدم دیدم پسره داشت پیرهنشو عوض میکردم منم سریع چشامو بستم ولی عجب چیزی بودا وقتی شنیدم که رفت رو تخت چشامو باز کردم نگاهش نکردم رفتم چمدونمو برداشتم گزاشتم روی تخت داشتم دنبال پرسینگام میگشتم یهو با شوق گفتم
من: پیداشون کردم
پسره با تعجب نگام کرد بعد که پرسینگو دید گفت
پسره: خاک تو سرت
من: حرف دهنتو بفهم
دیگه جوابمو نداد آینمو از چمدون در اوردم شرو کردم به پرسینگارو گذاشتن اول مال ابرومو گزاشتم که دوتا نگین بودن کی پایین ابروم یکی بالاش بعد رفتم مال لبمو گذاشتم حلقه مانند بود کیپ لبم میشد یه رژ براق سرخ زدم بعد پرسینگمو تمیز کردم رژم اونقدرا تو دید نبود ولی به پوست سفیدم میومد توی آینه به خودم دقت کردم یه پوست سفید با کک و مک هایی که زیاد معلوم نبودن لبای متوسط زاویه فکمم که براتون نگم خودمم تو کفش موندم (اعتماد بع سقفف) دماغمم خوش فرمو متوسط بود چشامم ابی هستن ولی بخاطر اینکه به استایلمو ارایشم بیاد لنز قهوه ای سوخته میزارم شروع کردم به لنز در اوردن میخواستم لنز مشکی بزارم ببینم بهم میاد یا نه لنزامو که در اوردم پسره تعجب کرد گفت
پسره: مگ خلی؟
من: ها؟
پسره: مردم چشاشون قوه ایه میرن لنز ابی میخرن میزارن بعد تو چشات ابیه قوه ای میزاری؟
من: اخه به استایلمو ارایشم نمیاد
پسره: عجبب
من: اصلا خجالت نمیکشی داری منو دید میزنی؟
پسره: تلافی کارت موقعی که خواب بودم
خجالت کشیدم ولی نشون ندادمو صورتمو ازش گرفتم ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت13:5دقیقست
من: مگه الان وقت ناهار نیست؟
پسره سرتو از تو گوشی در اوردو نگام کرد گفت
پسره: چند دقیقه هم ازش گذشته
من: شاید خودمو باید بریم
پسره: شاید
چرا ما انقدر مودی هستیم یه بار جنگ و دعوا یه بارم انگار نه انگار
من: میشه بری بیرون تا لباسامو عوض کنم؟
پسره: باش
رفت بیرونو من لباسامو با یه تیشرت لش مشکی که پایینش زاپ دار بود با یه شلوار بگ پارچه ای با کفشای بوت دستکش فیشنت گزاشتم از این کوتاها دوتا گردن بند که یکیش صلیب بود یکیش پلاک گذاشتم با یه کلاه باکت توسی هدفونمم گذاشتم رو گردنم گوشیمو برداشتمو قابشو با یه قابی که نقش جوجوتسو رو داشت عوض کردم رفتم بیرون و رفتم تو سالن غذا خوری دیدم پیش پسره همون دوتا دختر(الناز و النا) نشستن پسره تو منو دید با حالت التماسی نگام کرد بعد اشاره کرد که برم رو اون میز بشینم منم که میدونستم چه بلایی داره سرش میاد رفتم روی همون میز دخترا تا منو دیدن مثل گراز وحشی شدن صندلی پیش پسره رو کشیدم عقب نشستم
الناز: تو چی میگی اینجا
من: من باید این سوالو از تو بپرسم
الناز: ما اومدیم اینجا یکم گپ بزنیم میز خالی هم نبود
نگاهمو چرخوندم یه میز خالی پیداکردمو بهش اشاره کردم گفتم
من: اونجا یکی هست میتونید برید
النا: خودت چرا نمیری؟
من: میخوام با هم کوپه ایم غذا بخورم مشکلیه؟
دوتاشون دهناشون بسته شدو بلند شدن رفتن ولی با صد تا فحش به روح من بلند شدمو رفتم میز جلویی پسره رو کشیدم عقبو نشستم روش
پسره: دمت گرم سرمو خوردن عشوه ایا
من: زبون نداری بهشون بگی گمشین؟
پسره: گفتم ولی بازم خودشونو بهم چسبوندن
یهو نگام افتاد به برگه زیر بشقاب روش نوشته بود از طرف الناز از ریز بشقاب اوردمش بیرونو بازش کردم پسره هم که دیدش سرشو خم کرد ببینه توش چیه نوشته بود(عشقم شمارمو دادم که هرموقع خواستی بهم زنگ بزنی با اون دختری هم که توی کوپته حرف نزن اخه جندست خودتو ازش دورکن) بعد شمارشم زیرش نوشت پسره اخماش رفتن تو همو زیر لب گفت جنده تویی که خودتو میچسبونی به پسرای مردم
من: شمارشو میخوای؟
پسره: مگ مرض دارم
من: شک داری؟
پسره: میشع یه دقیقه تیکه نندازی
من: روز من با تیکه انداخت شروع و تموم میشه
پسره: معلومه
من: پسر حالا اینارو ولش غذا رو چطور سفارش بدیم گارسون که نمیاد
پسره: پسر؟
من: په بگم دختر؟
پسره: اسمم ارتامه
من: مشکلی نداری اسمتو صدا کنم
ارتام: نه
من: اوکی
۴.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.