پارت5 اولین سفر تنهایی
#پارت5 #اولین سفر تنهایی
دوتامون باهم گفتیم بفرمایید بعد همو چپ چپ نگاه کردیم
مهمان دار درو باز کرد و گفت وقت صبحانه ست اگه میل دارید بیاید سالن غذا خوری و بعد رفت
گوشیمو برداشتمو بلند شدم دقیقا همون لحظه پسره بلند شد من سریع تر حرکت کردم و از کوپه زدم بیرون رفتیم سالن غذا خوری ولی همه میزا پر بود فقط یه میز خالی بود سریع رفتم نشستم که دیدم اون پسره هم اومد نشست رو به روم حرسم گرفت با تمام پرویی گفتم
من: بلند شو من اول اومدم
پسره: اول اومدی ولی منم گشنمه میخوام صبحانه بخورم میز خالی هم نیست حالا هم با اجازت میخوام اینجا بشینم
من: اجازه نمیدم
پسره: برام مهم نیست
من: بیشعور
فقط نگاهم کردو چیزی نگفت
یهو میبینم دوتا دختر جلففف اومدن صندلیای جفت پسره رو کشیدن عقب و نشستن
من: خانما کی باشند؟
یکی از دخترا که سمت چپش بود جواب داد
دختره: الناز هستم
اون یکیم جواب داد
اون یکی دختره: النا هستم
من: خب؟
الناز: وا عزیزم چرا انقدر سردی دو دقیقه اومدیم یه گپی بزنیم
النا: راست میگه سخت نگیر
من: من نمیخوام با شماها گپ بزنم اگرم از اول اومدین برای این پسره بردارینش برید جا بازتر شه
الناز: بی شخصیت
من: تویی که شخصیت داری کجای دنیا رو گرفتی؟
النا: با دوست من درست صحبت کنا
من: نکنم چی؟
النا موهامو اروم گرفتو تو هوا تکون داد بعد گفت
النا: اینارو از سرت جدا میکنم
موهامو از دستش کشیدم بیرونو گفتم
من: گورتونو گم کنین وگرنه کاری میکنم که سفرتون زهرمارتون شه فهمیدین؟
فهمیدین اخرشو با داد گفتم همه نگاهمون کردن
الناز: اصلا تو که این پسره رو نمیشناسی چرا باهاش توی یه کوپه ای؟
من: به فضولا مربوط نی
الناز: فضول نیستم فقط میخوام جنده هایی مث تورو از این دنیا پاک کنم
اینقدر اعصبانی شدم که بلند شدمو یقه پیرهنشو گرفتمو یه مشت زدم تو صورتش دومین مشتم زدم بعد ولش کردم افتار رو زمین خم شدمو دم گوشش گفتم جنده تویی که برای پسرای مردم عشوه میای بعد پامو گزاشتم روی شکمشو رفتم.
یه ساعت بود که توی کوپه بودمو پسره نیومده بود دوست داشتم تا موقعی که برسیم نیاد اخه خیلی راحت تره وقتی نیست بلند شدم و لباسامو با یه هودی لش اب رنگی و یه شلوار اسلش مشکی و یه کلاه باکت بنفش عوض کردم رفتم روی تخت و کتاب رو برداشتم و شروع کردم به خوندن که یهو.....
دوتامون باهم گفتیم بفرمایید بعد همو چپ چپ نگاه کردیم
مهمان دار درو باز کرد و گفت وقت صبحانه ست اگه میل دارید بیاید سالن غذا خوری و بعد رفت
گوشیمو برداشتمو بلند شدم دقیقا همون لحظه پسره بلند شد من سریع تر حرکت کردم و از کوپه زدم بیرون رفتیم سالن غذا خوری ولی همه میزا پر بود فقط یه میز خالی بود سریع رفتم نشستم که دیدم اون پسره هم اومد نشست رو به روم حرسم گرفت با تمام پرویی گفتم
من: بلند شو من اول اومدم
پسره: اول اومدی ولی منم گشنمه میخوام صبحانه بخورم میز خالی هم نیست حالا هم با اجازت میخوام اینجا بشینم
من: اجازه نمیدم
پسره: برام مهم نیست
من: بیشعور
فقط نگاهم کردو چیزی نگفت
یهو میبینم دوتا دختر جلففف اومدن صندلیای جفت پسره رو کشیدن عقب و نشستن
من: خانما کی باشند؟
یکی از دخترا که سمت چپش بود جواب داد
دختره: الناز هستم
اون یکیم جواب داد
اون یکی دختره: النا هستم
من: خب؟
الناز: وا عزیزم چرا انقدر سردی دو دقیقه اومدیم یه گپی بزنیم
النا: راست میگه سخت نگیر
من: من نمیخوام با شماها گپ بزنم اگرم از اول اومدین برای این پسره بردارینش برید جا بازتر شه
الناز: بی شخصیت
من: تویی که شخصیت داری کجای دنیا رو گرفتی؟
النا: با دوست من درست صحبت کنا
من: نکنم چی؟
النا موهامو اروم گرفتو تو هوا تکون داد بعد گفت
النا: اینارو از سرت جدا میکنم
موهامو از دستش کشیدم بیرونو گفتم
من: گورتونو گم کنین وگرنه کاری میکنم که سفرتون زهرمارتون شه فهمیدین؟
فهمیدین اخرشو با داد گفتم همه نگاهمون کردن
الناز: اصلا تو که این پسره رو نمیشناسی چرا باهاش توی یه کوپه ای؟
من: به فضولا مربوط نی
الناز: فضول نیستم فقط میخوام جنده هایی مث تورو از این دنیا پاک کنم
اینقدر اعصبانی شدم که بلند شدمو یقه پیرهنشو گرفتمو یه مشت زدم تو صورتش دومین مشتم زدم بعد ولش کردم افتار رو زمین خم شدمو دم گوشش گفتم جنده تویی که برای پسرای مردم عشوه میای بعد پامو گزاشتم روی شکمشو رفتم.
یه ساعت بود که توی کوپه بودمو پسره نیومده بود دوست داشتم تا موقعی که برسیم نیاد اخه خیلی راحت تره وقتی نیست بلند شدم و لباسامو با یه هودی لش اب رنگی و یه شلوار اسلش مشکی و یه کلاه باکت بنفش عوض کردم رفتم روی تخت و کتاب رو برداشتم و شروع کردم به خوندن که یهو.....
۲.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.