پارت8 اولین سفر تنهایی
#پارت8 #اولین سفر تنهایی
پسره: میشه منم به اسم صدات بزنم؟
من: اره
ارتام: اسمت چی بود؟ 😅
من: تارا
ارتام: میگم چطور فامیلامون یکین؟
من: نمیدونم والا شانس ندارم
ارتام: خیلی هم دلت بخواد
من: صگ در صد که دلم میخواد
خواست جوابمو بده که گارسون اومدو نشد که جواب بده
گارسون: چی میل دارید؟
من: الویه
ارتام: سالاد سزار
گارسون: چشم
من: اخ وقتی سالاد سزار میخورم احساس بز بودن بم دست میده
ارتام چرا؟
من: همش کاهوعه
ارتام: ولی خوش مزست
من: نظرت قابل احترامه
فقط نگام کردو چیزی نگفت گوشیمو در اوردمو دیدم دوتا تماس از طرف مامانه زنگش زدم
یه بوق... دو بوق... سه بوق... مامان: الو
من: سلام
مامان: سلام عزیزم خوبی
من: ممنون
مامان: از دستم اعصبانیی؟
من: نه برام مهم نی
مامان: چرا انقدر سرد شدی؟
من: هیچی فقط حوصله ندارم خستم
مامان: باشه پس مزاحمت نمیشم خدافظ
من: خدافس
گوشیو قطع کردم خیلیی اعصبانی شدم گوشیو پرت کردم روی میز صدای خیلی بلندی داد ولی توجه نکردم دستامو گذاشتم روی میز سرمو گذاشتم روی دستام سرم درد گرفته بود
ارتام: خوبی؟
سرمو بلند کردمو نگاش کردم فک کنم خیلی مظلوم شده بودم چون محو چشام شد بابام بهم میگفت وقعی مظلوم میشم چشام خیلی قشنگ میشه ولی مامانم میگفت چشات مثل چشای گربه شرک میشه
من: اره فقط یکم سرم درد میکنه
ارتام: قرص سردرد دارم میخوای؟
من: نه بخوابم خوب میشم
ارتام: اوک
تکیه دادم به میز که چشمم افتاد به الناز و النا داشتن به ما نگاه میکردن الناز اشاره میکردو حرف میزد الناهم فقط سرشو تکون میدادو دهنشم کج کرد به ارتام گفتم
من: نگاه اون دوتا
سرشو برگردوند وقتی اون دوتا نگاه ارتامو دیدن دست تکون دادن و الناز دستشو به علامت تلفن تکون داد ارتام بی تفاوت سرشو برگردوند و گفت
ارتام: چطور میتونن پیش بقیه اینقدر خودشونو کوچیک کنن
من: والا منم توش موندم
ارتام: تو چی؟
تند نگاش کردم
من: ذهنم خرابه یا جمله تو خراب بود
ارتام: ذهنت خرابه
و بعد خندید
من: بیشعور
بازم خندید گارسون اومد و غذا هارو اورد انقدر شوق کردم که یادم رفت کجام تا گذاشتش رو میز نون باگتو برداشتمو الویه رو گذاشتم توش ایتقدر با لزت میخوردم که فک کنم هرکی میدیدم از خنده میمرد یهو که حواسم اومد سر جاش میبینم ارتام با صورت سرخ سرخ داره نگام میکنم
من: چیه
ارتام: هیچی هیچی (با خنده)
من: اوکی
دوباره شروع کردم به خوردن وقتی تمام شد بلند شدم و روبه ارتام گفتم
من: چند دقیقه دیگه بیا میخوام لباس عوض کنم
ارتام: باشه
از سالن غذا خوری اومدم بیرون رفتم تو کوپه لباسامو با یه شرتک پیراهن ست بیلی ایلیشی عوض کردم موهامم دو گوشی بالا بستم از این جوراب بلندا هم پوشیدم که تا روی زانو ان و یه کفشای جورابی سبز پوشیدم که یهو در کوپه باز شد
پسره: میشه منم به اسم صدات بزنم؟
من: اره
ارتام: اسمت چی بود؟ 😅
من: تارا
ارتام: میگم چطور فامیلامون یکین؟
من: نمیدونم والا شانس ندارم
ارتام: خیلی هم دلت بخواد
من: صگ در صد که دلم میخواد
خواست جوابمو بده که گارسون اومدو نشد که جواب بده
گارسون: چی میل دارید؟
من: الویه
ارتام: سالاد سزار
گارسون: چشم
من: اخ وقتی سالاد سزار میخورم احساس بز بودن بم دست میده
ارتام چرا؟
من: همش کاهوعه
ارتام: ولی خوش مزست
من: نظرت قابل احترامه
فقط نگام کردو چیزی نگفت گوشیمو در اوردمو دیدم دوتا تماس از طرف مامانه زنگش زدم
یه بوق... دو بوق... سه بوق... مامان: الو
من: سلام
مامان: سلام عزیزم خوبی
من: ممنون
مامان: از دستم اعصبانیی؟
من: نه برام مهم نی
مامان: چرا انقدر سرد شدی؟
من: هیچی فقط حوصله ندارم خستم
مامان: باشه پس مزاحمت نمیشم خدافظ
من: خدافس
گوشیو قطع کردم خیلیی اعصبانی شدم گوشیو پرت کردم روی میز صدای خیلی بلندی داد ولی توجه نکردم دستامو گذاشتم روی میز سرمو گذاشتم روی دستام سرم درد گرفته بود
ارتام: خوبی؟
سرمو بلند کردمو نگاش کردم فک کنم خیلی مظلوم شده بودم چون محو چشام شد بابام بهم میگفت وقعی مظلوم میشم چشام خیلی قشنگ میشه ولی مامانم میگفت چشات مثل چشای گربه شرک میشه
من: اره فقط یکم سرم درد میکنه
ارتام: قرص سردرد دارم میخوای؟
من: نه بخوابم خوب میشم
ارتام: اوک
تکیه دادم به میز که چشمم افتاد به الناز و النا داشتن به ما نگاه میکردن الناز اشاره میکردو حرف میزد الناهم فقط سرشو تکون میدادو دهنشم کج کرد به ارتام گفتم
من: نگاه اون دوتا
سرشو برگردوند وقتی اون دوتا نگاه ارتامو دیدن دست تکون دادن و الناز دستشو به علامت تلفن تکون داد ارتام بی تفاوت سرشو برگردوند و گفت
ارتام: چطور میتونن پیش بقیه اینقدر خودشونو کوچیک کنن
من: والا منم توش موندم
ارتام: تو چی؟
تند نگاش کردم
من: ذهنم خرابه یا جمله تو خراب بود
ارتام: ذهنت خرابه
و بعد خندید
من: بیشعور
بازم خندید گارسون اومد و غذا هارو اورد انقدر شوق کردم که یادم رفت کجام تا گذاشتش رو میز نون باگتو برداشتمو الویه رو گذاشتم توش ایتقدر با لزت میخوردم که فک کنم هرکی میدیدم از خنده میمرد یهو که حواسم اومد سر جاش میبینم ارتام با صورت سرخ سرخ داره نگام میکنم
من: چیه
ارتام: هیچی هیچی (با خنده)
من: اوکی
دوباره شروع کردم به خوردن وقتی تمام شد بلند شدم و روبه ارتام گفتم
من: چند دقیقه دیگه بیا میخوام لباس عوض کنم
ارتام: باشه
از سالن غذا خوری اومدم بیرون رفتم تو کوپه لباسامو با یه شرتک پیراهن ست بیلی ایلیشی عوض کردم موهامم دو گوشی بالا بستم از این جوراب بلندا هم پوشیدم که تا روی زانو ان و یه کفشای جورابی سبز پوشیدم که یهو در کوپه باز شد
۴.۱k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.